گنجور

 
نیر تبریزی

زد ننگ عشق کوس ملامت به نام ما

ای پیک غم ببر به سلامت سلام ما

ساقی غم و جهان خم و دل جام و باده خون

جم را خبر دهید ز بزم مدام ما

چون دور چشم یار به کام است باک نیست

گو دور روزگار نباشد به کام ما

رنگ ریا نبرد ز سجاده آب نیل

کو آتشی که پخته کند زهد خام ما

دل را نظر بر وزن چشم است روز و شب

تا بو که سایه ز تو افتد به بام ما

ساقی چو دور باده‌گساری به ما رسد

خون کن به جای باده گلگون به جام ما

منت خدای را که به تلقین پیر عشق

شد خانقاه گوشه ابرو مقام ما

صبحی اگر به بوی وصالت به شام رفت

مشکل دگر به صبح رود بی‌تو شام ما

عمری‌ست سر به پای جوانان نهاده‌ایم

ای پیر عشق نیک بدار احترام ما

پر شد ز خیل ناله و آهم فضای چرخ

نیر کشید سر به فلک احتشام ما