هندوی چشم و خال و خط و زلف مشکبیز
دستی بهم نداده که ممکن شود گریز
هوشم سر تو دارد از آن دارمش به سر
چشمم رخ تو بیند از آن دارمش عزیز
رشک آیدم حدیث تو گفتن به زاهدان
گوهر گرانبها و خریدار بیتمیز
جانان وداع میکند ای دل به در شتاب
دلبر ز دست میرود ای دل به پای خیز
گرداب هایل و شب تاریک و بیم موج
پی شد امید ساحلم ای دیده خون بریز
سرهاست کز هوای تو دریابت اوفتد
دل جلوهگاه حسن چه حاجت به تیغ تیز
از موج خیز طعنه نترسد غریق عشق
دوزخ چشیده را چه غم از هول رستخیز
نیّر بس از غنیمت تردامنی مرا
کاهل ریا ز صحبت ما دارد احتریز
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آزرده رفت مانا تاجالزمان ز ما
زیرا که وقت رفتن رفتم نگفت نیز
اسراف از او طمع نتوان داشت شرط نیست
لفظش درست و مرد حکیمست و در عزیز
چون خشم او شود گه کین و ستیز تیز
گردون کند نفیر که ای رستخیز خیز
از بیم آب روی تو در صف رستخیز
آتش نموده پشت و گرفته ره گریز
من در وفای عهد چنان کند نیستم
کز دامن تو دست بدارم به تیغ تیز
دیگر چه فتنه می کند این باد مشک بیز
گر عاقلی دلا به سوی بوستان گریز
از باد صبحدم به چمن بین شکوفه ها
بنشین به زیر آن و شکوفه به سر بریز
ای نور هر دو دیده بینا ز روی لطف
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.