گنجور

 
نیر تبریزی

خون شد دل از علایق ناسوت کثرتم

ساقی به گردش آی بده جام وحدتم

آن دارویم بده که فلاطون خم نشین

آید کمین سبوکش دریای حکمتم

در زیر بار سایه کشد قاف تا به قاف

گر شهپری به هم زند عنقای همتم

منت خدای را که پس از چند ساله زاهد

آخر کشید بر در میخانه قسمتم

می ده که داد مژدۀ رحمت مرا سروش

روزی کزین سلاله سرشتند طینتم