سابقه سالار جهان قدم

مرسله پیوند گلوی قلم

آن بدر آورده ز غزنی علم

وین زده بر سکه رومی رقم

با سخن آنجا که برآرد علم

حرف زیادست و زبان نیز هم

آید فرقش به سلام قدم

حلقه‌صفت پای و سر آرد به‌هم

و او به یکی دانه ز راه کرم

حله در انداخته و حلیه هم

سایه‌صفت چند نشینی به غم‌؟

خیز که بر پای نکو‌تر علَم

ای دل صافی دم ثابت قدم

جئت لکی تنذر خیر الامم

سر ننهی جز به اشارات دل

بر ورق عشق ازل چون قلم

از طرب باد تو و داد تو

[...]

گرد نیایند وجود و عدم

عاشقی و شرم، دو ضدند هم

ساقی جان آمد با جام جم

نوبت عشرت شد خامش کنم

گرد نیایند وجود و عدم

عاشقی و شرم، دو ضدند هم

ساقی جان آمد با جام جم

نوبت عشرت شد خامش کنم

تا به سریر عرب آن جسم نشست

رعب عرب بر همه عالم نشست

فتنهٔ چشم آمده زان سو مدام

تیغ زبان خفته میان نیام

یارب از آیین صواب خودم

هم تو بیاموز جواب خودم

بو که ز نزهت گه درالسلام

بوی علیکی رسد و السلام

ور دیدم گنج فریدون و جم

هدیهٔ یک حرف بود، بلکه کم !

رخش علل دررهش افگنده سم

علت ومعلول درو ، هر دو گم

باده همی خورد و نمی‌خورد غم

عیش همی کرد و نمی کرد کم

راند چو بر تختهٔ هستی قلم

عالیها سافلها زد رقم

هستی این طایفه سر تا قدم

عاشق و معشوق شد و عشق هم

خاک در یار هوائی شدم

جز در او نیست در دیگرم

کثرت اسمای او اندر عدم

از صفاتش نقش می بندد قلم

بی وجود او همه عالم عدم

بر وجود او همه عالم عَلَم