خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲
درد زده است جان من میوهٔ جان من کجا
درد مرا نشانه کرد درد نشان من کجا
دوش ز چشم مردمان اشک به وام خواستم
این همه اشک عاریه است اشک روان من کجا
او ز من خراب دل کرد چو گنج پی نهان
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۶
ذره نماید آفتاب ار به جمال تو رسد
عین کمال خسته باد ار به کمال تو رسد
ماه منی و ماه را چرخ فدای تو دهد
گر به دیار دشمنان وقت زوال تو رسد
چشم زمانه را فلک میل زوال درکشد
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۶
در خوشاب را لبت سخت خوش آب میدهد
نرگس مست را خطت خوب سراب میدهد
رشوه به چشم مست تو نرگس تازه میبرد
باژ به زلف شست تو عنبر ناب میدهد
دیده پرآب کردهای رو که به دست غمزهات
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۷
غصهٔ آسمان خورم دم نزنم، دریغ من
در خم شست آسمان بسته منم، دریغ من
چون دم سرد صبحدم کآتش روز بردهد
آتش دل برآورد دم زدنم، دریغ من
بین که پل جفا فلک بر دل من شکست و من
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۱
بستهٔ زلف اوست دل، ای دل از آن کیست او
خستهٔ چشم اوست جان، مرهم جان کیست او
شهری دل در آستین، بر درش آستان نشین
اینت مسیح راستین درد نشان کیست او
شیفتگان یکان یکان مست لبش زمان زمان
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۷
خاک شدم در تو را آب رخم چرا بری
داشتمت به خون دل خون دلم چرا خوری
از سر غیرت هوا چشم ز خلق دوختم
پردهٔ روی تو شدم پردهٔ من چرا دری
وصل تو را به جان و دل میخرم و نمیدهی
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۰
ای رخ نورپاش تو پیشه گرفته دلبری
رونق آفتاب شد زان رخ همچو مشتری
ماهی و چون عیان شوی شمع هزار مجلسی
سروی و چون روان شوی شور هزار لشکری
طرهٔ تو به رغم من چون شب من به تیرگی
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۰
لاله رخا سمن برا سرو روان کیستی
سنگدلا، ستمگرا، آفت جان کیستی
تیر قدی کمان کشی زهره رخی و مهوشی
جانت فدا که بس خوشی جان و جهان کیستی
از گل سرخ رستهای نرگس دسته بستهای
[...]