گنجور

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶

 

ای گل رخسار تو! برده ز روی گل، آب

صحبت گل را رها کرده به بویت گلاب

سایه سرو تو ساخت، پایه بختم، بلند

نرگس مست تو کرد، خانه عقلم خراب

عشق رخت دولتی است، باقی و باقی فنا

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲

 

ای دل شوریده جان، نیست شو از هر چه هست

کز پی تاراج دل، عشق برآورد دست

منکر صورت نشد، عارف معنی شناس

راه به معنی نبرد عاشق صورت پرست

از پی محنت شود، مست محبت، مدام

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹

 

تا به هوای تو دل، از سر جان، برنخاست

از دل بی‌طاقتم، بار گران ، برنخاست

عشق تو تا جان و دل، خواست، که یغما کند

تا جگرم خون نکرد، از سر آن، برنخاست

بر دل نازک تو را، بود غباری، ز من

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲

 

مستی و عشق از ازل، پیشه و آیین ماست

دین من این است و بس، کیست که در دین ماست

خاک ره مصطبه، ز آب خضر بهتر است

چشمه نوشین او، جرعه دوشین ماست

رندی و میخوارگی، قسم من امروز نیست

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۴

 

تشنه خود را دمی، لعل تو، آبی نداد

خلوت ما را شبی، شمع تو، تابی نداد

خواست که از گوشه خواب، باز درآید به چشم

خانه، خیال تو داشت، مدخل خوابی نداد

مست شدم بر درش، باز به یک جرعه می

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۷

 

یار به زنجیر زلف، باز مرا می‌کشد

در پی او می‌روم، تا به کجا می‌کشد

نام همه عاشقان، در ورق لطف اوست

گر قلمی‌ می‌کشد، بر سر ما می‌کشد

هر چه ز نیک و بدست، چون همه در دست اوست

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۹

 

دل پی دلدار رفت و دیده چو این حال دید

اشک به دندان گرفت دامن و در پی دوید

دید میان دل و دیده که خونست اشک

جست برون ز میان، رفت و کناری گزید

هر دو جهان دل به باد، که خواهد مگر

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱

 

ما رقمی می‌کشیم، تا به چه خواهد کشید

ما قدمی می‌زنیم، تا به چه خواهد رسید

قبله و مذهب بسی است، یار یکی بیش نیست

هر که دویی در میان دید یکی را دو دید

کفر سر زلف توست، قبله آتش پرست

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۸

 

نعره زنان آمدم بر در میخانه دوش

نعره مستان شنید، باده درآمد به جوش

مدعیی جوش می، دید بپیچید سر

زاری چنگش به گوش آمد و بگرفت گوش

رند خراباتیش، داد شرابی گران

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۳

 

درد سری می‌دهد، عقل مشوش دماغ

کو ز قدح یک فروغ، وز همه عالم فراغ

ای دم مشکین صبح، شمع سحر برفروز

تا بنشاند دمی، باد دماغ چراغ

مهر توام در دل است، مهر توام بر زبان

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۷ - در مدح سلطان اویس

 

گفت: لبش نکته‌ای، لعل بدخشان شکست

زد دهنش خنده‌ای، پسته خندان شکست

باز به چوگان زلف، آمد و میدان بتاخت

گوی دلم را که شد، پاره و چوگان شکست

کی به رخ او سد، با همه تاب آفتاب

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۹ - در مدح سلطان اویس

 

دولت سلطان اویس، عرصه دوران گرفت

ماه سر سنجقش، سر حد کیوان گرفت

هر چه ز اطراف بحر، وآنچه زاکناف بر

داشت به تیغ آفتاب، سایه یزدان گرفت

ماهچه رایتش، سر به فلک برفراشت

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۲ - رایت سلطان اویس

 

گر در خبیر به زور بازوی حیدر گشاد

بس که ازین قلعه را سایه حی در گشاد

هان که علی رغم بوم باز همایون ظفر

از طرف چتر شاه بال زد و پر گشاد

آنکه به یک زخم داو بازی نراد برد

[...]

سلمان ساوجی
 
 
sunny dark_mode