گنجور

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۳

 

ندانم می‌کنی گاهی به غربت یاد من یا نه

به خاطر آیدت زین مانده بی‌کس در وطن یا نه

ترا در مصر دولت بر سریر عزت آگاهی

ز حال پیر کنعان هست در بیت‌الحزن یا نه

به یاران نوت در طرح بزم عشرت افکندن

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۴

 

به غربت یوسف من به زندان وطن مانده

پسر گم کرده‌ای در گوشه بیت‌الحزن مانده

حلالش باد با یاران غربت عشرت ار گاهی

کسی آید به یاد او را که بی‌کس در وطن مانده

چه سازم گرنه از خود دور ازو قالب تهی سازم

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۷

 

شبی بر بام ای ماه بلنداختر نمی‌آیی

ز برج طالع ما تیره‌روزان بر نمی‌آیی

چو رفتی رفت جانم تا شوم احیا چرا هرگز

چراغ کشته‌ام را شعله‌سان بر سر نمی‌آیی

نخواهم از ره جور و جفا هرگز عنان تابی

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۱

 

نه چون سرو است آزادی مرا زین گلشن ای قمری

که دارم چون تو طوق بندگی بر گردن ای قمری

کشد سرو از کفت چون سرو من گردامن ای قمری

ننالی چون به این زاری که می‌نالم من ای قمری

من و تو از دو سرو آتش به جان گردیده‌ایم اما

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۲

 

ز وصل او که من پیوسته می‌پنداشتم روزی

دلی دارند یاران خوش که من هم داشتم روزی

ثمرها خورده‌ام زین دانه‌افشانی کنون اشکم

نه آن تخم است پنداری که من می‌کاشتم روزی

ز آهم رفت اثر افغان که در کارم شکست آمد

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۵

 

چه شد کآتش به جانم از غضب انداختی رفتی

ز چشم افروختی رخ قد به ناز افراختی رفتی

که اندازد به خاکم گوهر تاج وفا باشم

چه نقصان من ار قدر مرا نشناختی رفتی

چه شد گر رخصت همراهیم دادی که بر خاکم

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۷

 

به گلشن بود در پرواز مرغ بند برپایی

سر بندش به دست صید بند بی‌مدارایی

بهر گلبن که افتادی گذار او به صد حسرت

برآوردی ز جان خسته آه جسم‌فرسایی

رسانید این سخن کز دل اسیران را گشاید خون

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۱

 

به خون غلتانم از تیر نگاه دم به دم کردی

نظر کن ای شکارافکن چه با صید حرم کردی

ز هجران طاقتم را طاق دیدی ریختی خونم

جزای خیر بادت لطف فرمودی کرم کردی

ندارم شکوه از بی‌مهریت اما از این داغم

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۴

 

گمان دارد ز ناز و سرکشی گل می‌کند کاری

وزین غافل که آخر آه بلبل می‌کند کاری

دلم خون شد ز هجران و نیم نومید از وصلش

که از حد چون رود صبر و تحمل می‌کند کاری

طریق مهر باید حسن را در دلبری ورنه

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۵

 

نباشد آتشی سوزنده‌تر از آتش دوری

دل کافر مبادا مبتلای داغ مهجوری

چو فرصت رفت رو آوردن دولت بدان ماند

که سوزد بر مزار تیره‌روزی شمع کافوری

خمار حسرتم کشت از خیال وصل و حیرانم

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۶

 

خوش آن ساعت که بی‌خشم و غضب با ما تو بنشینی

نه در دل عقده‌ای ما را نه برابر و ترا چینی

چه فیض است از بهار لخت دل دانی کنارم را

اگر یک ره پر از گل دیده‌ای دامان گلچینی

نهادم پا به راه عشق تا آید چه در پیشم

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۸

 

به رنگ ذره‌ام سرگرم مهر عالم‌افروزی

که ممکن نیست هرگز با کسی آرد به شب روزی

خوشم با ناله گرمی که خیزد از رگ جانم

که دارد نغمه این ساز در عشقت عجب سوزی

تو اسباب طرب کن جمع کز عشق تو ما را بس

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۲

 

در آن گلشن مکن کو گلشن‌آرا گلشن‌آرایی

که جز در دامن گلچین نبیند گل تماشایی

مجو کار دل خویش و دل ما سنگدل از هم

نمی‌آید ز خارا شیشه و از شیشه خارایی

به صحرا سر نهادم در غمت از کنج تنهایی

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۶

 

سرای دیده‌ام منزلگه جانانه بایستی

درین خاتم نگین آن گوهر یکدانه بایستی

بکویت خانه‌ای بهر من دیوانه بایستی

ولی آنهم ز سیل اشک من ویرانه بایستی

من زآن سان که با او آشنا بیگانه از عالم

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۱

 

خرامان بود در دامان کوهی کبک طنازی

که ناگه از هوا آمد صدای بال شهبازی

دلش در بر تپان شد رفت قوت از پر و بالش

نه پای رفتنش از بیم جان نه بال پروازی

ز بی‌تابی نهان شد در پس سنگی وزین غافل

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » ماده تاریخ » شمارهٔ ۱۵ - فرار اشراف از اصفهان

 

ز تیغ خسرو صاحب قرآن سلطان داراشأن

به گاه رزم چون اشرف گریزان روز میدان شد

طلب از هرکسی مشتاق کردم سال تاریخش

خرد گفتا ز تیغ پادشاه اشرف گریزان شد

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » ماده تاریخ » شمارهٔ ۱۷ - تاریخ فرار افغان از اصفهان

 

پریشان گشت چون جمعیت افغان ز اصفاهان

به تخت پادشاهی شاه دین طهماسب شاه آمد

رقم زد کلک مشتاق از پی تاریخ این مصرع

شه دین آفتاب آسمان عز و جاه آمد

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » ماده تاریخ » شمارهٔ ۱۸ - فتح ایروان

 

بحمدالله که از نیروی بخت و قوت طالع

در آخر شامل احوال ما لطف‌الله آمد

ز عون حق کلید نصرت و مفتاح فیروزی

بدست خسرو صاحب قرآن طهماسب شاه آمد

خراسان و عراق و شام در زیر نگین او

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » ماده تاریخ » شمارهٔ ۲۴ - تاریخ وفات آقا علی‌اکبر

 

هزارافسوس از آقا علی‌اکبر که دست او

فشاندی میوه دایم همچو شاخ نخل بارآور

دریغا زان سحاب فیض کز دست در افشانش

بجای قطره چون ابر بهاری ریختی گوهر

دریغا زان سپهر جود کافشاندی به مسکینان

[...]

مشتاق اصفهانی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » ماده تاریخ » شمارهٔ ۲۸ - تاریخ فوت شمس النساء

 

ازین محنت‌سرا گردید چون شمس‌النساء بیرون

ز الطاف الهی جنت المأوی شد منزل

ز کلک خویشتن مشتاق جستم سال تاریخش

رقم زد شد به فردوس برین شمس‌النساء داخل

مشتاق اصفهانی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode