گنجور

 
مشتاق اصفهانی

ندانم می‌کنی گاهی به غربت یاد من یا نه

به خاطر آیدت زین مانده بی‌کس در وطن یا نه

ترا در مصر دولت بر سریر عزت آگاهی

ز حال پیر کنعان هست در بیت‌الحزن یا نه

به یاران نوت در طرح بزم عشرت افکندن

به خاطر می‌رسد محرومی یار کهن یا نه

به ‌یادت هیچ می‌آید به پاداش وفای تو

ز بیداد بداندیشان کشیدم آنچه من یا نه

به گوشت هیچ می‌گوید صبا کان خسته هجران

کشید از دوریت سر در گریبان کفن یا نه

به زندان غمت زان خون که می‌نوشم خبرداری

به گاه باده‌پیمایی به گلگشت چمن یا نه

گهی آری به یاد این تلخ‌کام زهر حرمان را

که مرد از حسرت یک بوسه زان کنج دهن یا نه

برم مشتاق دانم آید و اما نمی‌دانم

که تا آید ز درد هجر خواهم زیستن یا نه