گنجور

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۴

 

به طوطی نکته آموزد لب شیرین کلام تو

به طوبی می فروشد جلوه سرو خوش خرام تو

ز سر تا پا نیازم چون هلال از دولت نازت

جبینی کرده ام دیوزه از ماه تمام تو

نمی گنجد خیال دیگری در سینه تنگم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۱

 

زند بر خرمن شادیّ و غم برق جمال تو

نباشد عشق را کاری، به هجران و وصال تو

قدح پیمای دیدارم، نه خون است اینکه می بارم

می آلود است جام دیده ام از رنگ آل تو

چه فیض است این تعالی الله که در دربای می گم شد

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۳

 

کسی داند که هر بیتش به دیوان می‌زند پهلو

که این مطلع به آن حسن به سامان می‌زند پهلو

شب هجران سفید از گریه شد گر دیده، خندانم

که چشم من به صبح پاکدامان می‌زند پهلو

خسک در دیده از محرومی شاخ گلی دارم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۸۰۸

 

صبوحی از چمن مستانه پیراهن قبا کرده

چو بوی گل گذشتی تکیه بر دوش صبا کرده

به مغز نوبهار از عطر گیسو عطسه افکنده

دماغ غنچه را از بوی سنبل مشکسا کرده

غزالان حرم را سر به صحرا داده از وحشت

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۸۱۲

 

نمی بینم کسی از آشنارویان به جا مانده

در این غربت همین آیینهٔ زانو به ما مانده

جدا از نعمت دیدار آن شیرین دهان، چشمم

تهی چون کاسهٔ دریوزه در دست گدا مانده

به حسرت تا کشید از سینه ام صیاد پیکان را

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۱

 

کشیدی تیغ و ساغر، گشتی آتش، گفتیم چونی

سرت گردم چه سانم؟ زندگی را تشنهٔ خونی

اگر خواهی بگو تا آستین از پیش بردارم

که در هر دیده دارم از فراقت رود جیحونی

به جیب قاصد اشکی، به صد حسرت روان کردم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۵

 

که گفتت گرد سر آن طرهٔ عنبرفشان بندی؟

ز ابر خط به خورشید قیامت سایه بان بندی

نمی آموزمت منع نگاه از دشمنان کردن

خدا ناکرده میترسم که چشم از دوستان بندی

کلید فتح مطلبها لب خاموش می باشد

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۶

 

سرت گردم، نمی‌پرسی تو هم دیوانه‌ای داری؟

نه آخر ای چراغ چشم من، پروانه‌ای داری؟

نشد از یک نهانی دیدنی، برداری از خاکم

چه بی‌پروا نگاه آشنا بیگانه‌ای داری

نمک در ساغر حسنت، نریزد شور محشر هم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۴

 

کمند جذبه اش نگذاشت مجنونی به صحرایی

سواد شهر بند حلقهٔ زلف دلارایی

درین بستان سرا غیر از تو بی پروا نمی بینم

به رنگ و بوی گل در پرده ای بی پرده پیدایی

نمی دانم کجا سودا کنم نقد دل و دین را؟

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۶

 

مرا دور از تو، گل در پیرهن خار است پنداری

رگ جان بی توام، پیوند زنّار است پنداری

ز مضراب غم نامهربان شوخی، فغان سازم

به شیون هر سر مویم، رگ تار است پنداری

کمند جذبهٔ هر ذرّه ام تسخیر می سازد

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۰

 

تو گر ابر نقاب از روی آتشناک برداری

چو شبنم، عالم افسرده را از خاک برداری

چه کم خواهد شد از گیرایی مژگان چالاکت

زکات چشم، اگر افتاده ای از خاک برداری؟

صف محشر به هم خواهد زد آسان چون صف مژگان

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۱

 

چرا ازشام زلف آن صبح تابان بر نمی آری؟

دمار از روزگار کفر و ایمان برنمی آری؟

نمی سازی چرا آزاد، از قید خودی ما را؟

دل از امّید و بیم وصل و هجران برنمی آری

ز چشمت، موج بی پروا نگاهی، برنمی خیزد

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۲

 

به حسرت گفت با صیاد خون آغشته نخجیری

به این تفسیده صحرا، آمد آخر آب شمشیری

به عالم هر شبی دیدیم، صبحی در بغل دارد

خروشی سرکن ای مرغ سحر، تا کی نفس گیری؟

چو قمری، روزگاری شد، که طوق بندگی دارم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۶

 

بکش خون دلم تا مستی بی دردسر یابی

گل داغ مرا بو کن، که بوی عشق دریابی

عیار حسن را آیینهٔ حیران، کند کامل

مگردان از نگاهم رو، که اکسیر نظر یابی

نهان زخم دلم را در نمکزار تبسّم کن

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۵

 

خرابم از ادای شیوهٔ مستانهٔ چشمی

خمارآلوده ام، از گردش پیمانهٔ چشمی

شراب شوق هر کس جلوه در پیمانه ای دارد

که مجنون محو لیلی بود و من دیوانهٔ چشمی

چه کیفیّت بود در ساغر، این چشم سخن گو را؟

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۶

 

طبیب من، حرا از خسته جان خود نمی پرسی؟

توان پرسیدنی، وز ناتوان خود نمی پرسی

قلم کی محرم و قاصد کجا درد سخن دارد

چرا احوال ما را، از زبان خود نمی پرسی؟

مگر آگه نیی از سوختن ای شمع بی پروا

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۷

 

به دستم داده دستی، برده در خونم فرو، دستی

به چاک سینه دارد غمزه دستی، در رفو دستی

خوشا عهدی که با کوتاه دستان، لطفها بودش

حمایل داشتم در گردن آن تندخو دستی

کدامین دست، خالی داشتم تا سبحه گردانم؟

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۸

 

بود می خانه ها، در چشم شهلای تو ای ساقی

هلال جام می گردد، به ایمان تو ای ساقی

ز رنگت آتشین شد گل، ز لعلت ارغوانی، مل

نگه را می کشد در خون، تماشای تو ای ساقی

شکر بفکن، قدح بشکن، به شیرین خنده لب بگشا

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۸۷۱

 

بساط سرو گل، افسرده شد در گلشن ای قمری

خروشی ساز کن، با بلبل دستان زن ای قمری

به طوق بندگی، مخصوصی، از خیل گرفتاران

چه منّتهاست از جانان، تو را برگردن ای قمری

تو در آغوش سرو خویش و من، خالیست آغوشم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۸۷۴

 

توکز رخ شمع طور و چشم جان، نور نظر باشی

چه خواهد شد سرت گردم، شب ما را سحر باشی؟

دو عالم از فروغ روی او، یک چشم بینا شد

نبینی روی هجران را، اگر صاحب نظر باشی

سروش مقدم جانان رسید، از بال پروازت

[...]

حزین لاهیجی
 
 
۱
۸
۹
۱۰
۱۱
۱۲
۱۸
sunny dark_mode