نمی بینم کسی از آشنارویان به جا مانده
در این غربت همین آیینهٔ زانو به ما مانده
جدا از نعمت دیدار آن شیرین دهان، چشمم
تهی چون کاسهٔ دریوزه در دست گدا مانده
به حسرت تا کشید از سینه ام صیاد پیکان را
دلم ماند به آن یاری که از یاری جدا مانده
ز دامان وصال او بهاری در نظر دارم
که رنگی بر کف مژگان از آن گلگون قبا مانده
نمی گردد دل سختش تهی از کینه عاشق
ز ما تا مشت خاکی درکف باد صبا مانده
برآ از خرقه، ای فقر همایون، سرفرازی کن
که دولت زبر بار منت بال هما مانده
پرافشانی کن ای مرغ دل آزاده در گلشن
که زاهد از ردا و سبحه در دام ریا مانده
ز کار بسته دل چون جرس پیوسته نالانم
خجل در عقدهٔ من ناخن مشکل گشا مانده
حزین خسته دل را ای محبت خوار نگذاری
که این مرغ پریشان نغمه، از گلزارها مانده
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان حسرت و غم شاعر در غربت و دوری از محبوب پرداخته است. شاعر از فقدان آشنایان و نعمت دیدار معشوق گلایه میکند و دلش همچون کاسهای خالی در دست گدا مانده است. او به یاد یاری که از او جدا شده، احساس درد و ناکامی دارد و در آرزوی وصال معشوق و بهاری زیباست. همچنین، شاعر به کینه دل محبوب اشاره میکند که هرگز از عشق خالی نمیشود. او از خداوند درخواست سرفرازی و آزادی میکند و حس میکند که در دام ریا گرفتار شده است. در پایان، با اشاره به ناله دل و خستگی ناشی از عشق، از محبت میخواهد که او را رها نکند.
هوش مصنوعی: در این غربت، تنها چیزی که از آشنایان باقی مانده، همین آیینه است که در این گوشه افتاده و یادآور آنهاست.
هوش مصنوعی: دور از خوشی ملاقات آن عشق شیرین زبان، چشمم خالی و بیمقدار چون کاسهای است که به دست گدا افتاده و چیزی در آن نیست.
هوش مصنوعی: خدا را شکر که بر دل من حسرتی وجود دارد. دلم برای یاری تنگ شده که از من دور است و این حسرت همچنان به من فشار میآورد.
هوش مصنوعی: از دلبر خود به یاد بهاری فکر میکنم که رنگی شبیه گل بر مژههایم باقی مانده است.
هوش مصنوعی: دل سنگی او هرگز از کینه ما خالی نمیشود؛ حتی اگر بادی از طرف صبح بخواهد خاکی را در دستش ببرد.
هوش مصنوعی: ای فقر گرامی، از چادر و لباس کهنه بیرون بیا و خود را نشان بده، زیرا خوشبختی و ثروت به خاطر وجود منت و باری که بر دوش ماست، هنوز باقی مانده است.
هوش مصنوعی: ای پرندهی آزاد، در باغ و گلستان به پرواز درآ و روشنایی خود را نشان بده، زیرا زاهد که به لباس و سجادهاش مینازد، در دام فریب و ریا گرفتار شده است.
هوش مصنوعی: از دل دردمند خود مانند زنگی همیشه ناله میکنم. شرمندهام چون در گرهای که دارم، ناخنی برای باز کردن آن مانده است.
هوش مصنوعی: ای محبت، نگذار که دل حزین و خسته من، در اندوه و پریشانی بماند، زیرا این پرنده ناآرام که از گلزارها دور مانده، فقط نغمه سر میدهد و به دنبال آرامش است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عصا و رعشهای در دست از پیری به ما مانده
ز دستانداز ضعف این است اگر چیزی به پا مانده
ز خرمنها رود بر باد کاه و حیرتی دارم
که چون کاه تنم از خرمن هستی به جا مانده
ز بار جامه از ضعف بدن در زیر دیوارم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.