سرت گردم، نمیپرسی تو هم دیوانهای داری؟
نه آخر ای چراغ چشم من، پروانهای داری؟
نشد از یک نهانی دیدنی، برداری از خاکم
چه بیپروا نگاه آشنا بیگانهای داری
نمک در ساغر حسنت، نریزد شور محشر هم
که از خون شهیدان، هر طرف میخانهای داری
نیم غمگین در میخانه را گر محتسب گِل زد
که در گردش ز چشم مست خود میخانهای داری
تو شمع بزم اغیاری و دل میسوزد از حسرت
نه آخر ای خرابت من، تو هم پروانهای داری؟
اگر در کشور جانها، وگر در کعبه دلها
به هرجا هستی ای زیباصنم، بتخانهای داری
بنازم ای خدنگ ناز، زور دست و بازو را
عجب در خاک و خون غلتاندن مردانهای داری
سپندآسا به رقص آوردهای ذرات عالم را
بنازم عشق، هی، خوش گرمی افسانهای داری
حزین دست کدامین بیمروّت دادهای دل را؟
که آه دردناک و نالهٔ مستانهای داری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به شمعی کو صبا کرده به خلوت، خانهای داری
که از تنهاییات غم نیست گر پروانهای داری
از این خلوتنشینی کم نگردد هستی حسنت
که آنجا هم ز خون مجرمان پیمانهای داری
مرا این آتش از داغ جدایی بیشتر سوزد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.