گنجور

 
حزین لاهیجی

بود می خانه ها، در چشم شهلای تو ای ساقی

هلال جام می گردد، به ایمان تو ای ساقی

ز رنگت آتشین شد گل، ز لعلت ارغوانی، مل

نگه را می کشد در خون، تماشای تو ای ساقی

شکر بفکن، قدح بشکن، به شیرین خنده لب بگشا

می و نقل است، با لعل شکرخای تو ای ساقی

تو چون در جلوه آیی، لنگر تمکین نمی ماند

دلم را می برد از جا، تماشای تو ای ساقی

بود آیین عشقت می کشی و کوچه گردیها

خرد را، سر به صحرا داده، سودای تو ای ساقی

نسیم پیرهن، صد پیرهن می بالد از بویت

قبای ناز میزیبد به بالای تو ای ساقی

حزین راگر به کف نامد، ز بخت نارسا، زلفت

نداد از دست، دامان تمنّای تو ای ساقی