گنجور

 
حزین لاهیجی

مرا دور از تو، گل در پیرهن خار است پنداری

رگ جان بی توام، پیوند زنّار است پنداری

ز مضراب غم نامهربان شوخی، فغان سازم

به شیون هر سر مویم، رگ تار است پنداری

کمند جذبهٔ هر ذرّه ام تسخیر می سازد

جهان یک سر، تجلّی گاه دیدار است پنداری

مرا نور نظر تا دامن مژگان نمی آید

نگاه عجزم از حسرت گرانبار است پنداری

حزین ، آماده کن بهر نثار مقدمش، جان را

دل از خود رفت، آمد آمدِ یار است پنداری