طبیب من، حرا از خسته جان خود نمی پرسی؟
توان پرسیدنی، وز ناتوان خود نمی پرسی
قلم کی محرم و قاصد کجا درد سخن دارد
چرا احوال ما را، از زبان خود نمی پرسی؟
مگر آگه نیی از سوختن ای شمع بی پروا
که از پروانهٔ آتش به جان خود نمی پرسی؟
نسیم آشفته می گوید، سراغ نافهٔ چین را
چرا از طرّهٔ عنبرفشان خود نمی پرسی؟
اگر باور نداری شرح جور از من، چرا باری
حدیثی از دل نامهربان خود نمی پرسی؟
شکار خسته می داند، عیار سختی بازو
چرا از زخم دل، زور کمان خود نمی پرسی؟
سرت گردم، چه دیدی کز حزین گردانده ای دل را
ز دستان سنج دیرین، داستان خود نمی پرسی؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.