قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۶ - در مدح امیر ابوالفضل
چه روز است آنکه هست او را شب تاریک پیرامون
سپهر از بوی او مشگین زمین از رنگ او گلگون
مگر ترسید رخسارش ز زلف مار کردارش
که گرد خویشتن عمدا نوشت از غالیه افسون
دو آذرگون شدند از خون مرا دو چشم از هجرش
[...]
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷۵ - در مدح امیر ابوالفتح
مه نیسان شبیخون کرد گوئی بر مه کانون
که گردون گشت از او پرگرد و هامون گشت از او پرخون
اگر خواهی نشان خون نگه کن لاله در صحرا
اگر خواهی نشان گرد بنگر ابر بر گردون
ز اشک ابر نیسانی بدیبا شاخ شد معلم
[...]
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۸۷
خدایا دور کن چشم بد از این دولت میمون
وزین شاه مبارک رای ملک آرای روزافزون
شهشرق ارسلان ارغو که هست اندر جهانداری
به بهروزی چو اسکندر به بیروزی چو افریدون
به هر ماهی که نوگردد نصیب او ز هفت اختر
[...]
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۹۳
یکی جادوست صورتگر دلیل گنبد گردون
که اندر جادویی دارد نهفته گوهر مخزون
ازو در ملک آفاق است گوهرهای پر قیمت
وز او در دین اسلام است صورتهای گوناگون
هنر را صنع او برهان خرد را حکم او حجت
[...]
سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۴ - در تمجید و توحید حضرت باری
ایا از چنبر اسلام دایم برده سر بیرون
ز سنت کرده دل خالی ز بدعت کرده سر مشحون
هوا همواره شیطانی شده بر نفس تو سلطان
تنت را جهل پیرایه دلت را کفر پیرامون
اگر در اعتقاد من به شکی تا به نظم آرم
[...]
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۸ - در مدح قوام الملک احمد عمر گفته به بدیهه
بهشتی نقد شد حاصل سپهری تازه گشت افزون
از این خوش مرکز معمور و عالی منظر میمون
خجسته کعبه دولت مبارک خطه عشرت
به برجیس آن یکی مختص به زهره این دگر مقرون
اگر جنت نهی نامش نه مدحی باشدش در خور
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵۴
چه دانی تو خراباتی که هست از شش جهت بیرون
خرابات قدیم است آن و تو نو آمده اکنون
نباشد مرغ خودبین را به باغ بیخودان پروا
نشد مجنون آن لیلی به جز لیلی صد مجنون
هزاران مجلس است آن سو و این مجلس از آن سوتر
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵۵
چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون
دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون
چه دانستم که سیلابی مرا ناگاه برباید
چو کشتیام دراندازد میان قُلْزُم پرخون
زند موجی بر آن کشتی که تختهتخته بشکافد
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۰ - وله ایضا فی مدح اخوته محمد ممن سلطان ترکمان
به عنوان عیادت ساخت مقدار مرا افزون
فلک مقدار ذی عزت عزیز حضرت بیچون
محمد مؤمن آن فخر سلاطین کز وجود او
زهی در چشم دقت اشرف است و ارفع از گردون
نهد مساح و هم اندر قیاس ساحت قدرش
[...]
سام میرزا صفوی » تذکرهٔ تحفهٔ سامی » صحیفهٔ دوم در ذکر سادات و علما » صحیفهٔ اول : در ذکر سادات رفیع الدرجات » ۴۱- میر همایون
بیکدم آب کاز باران چشاند کوه را گردون
دهد از لاله در پی صد هزارش ساغر پرخون
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۵۲
ببینم تاکیام آرَد جنون زین دامگه بیرون
پَری افشاندهام در رنگ یعنی میتپم در خون
بقدرِ هستی از بیاختیاری ساختم اما
به ذوق دانه و آب از قفس نتوان شدن ممنون
جنون عالم از گرد سحر بیپرده است اینجا
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۵۳
جنون ما بیابانهاست از آوارگی بیرون
چو مجنون کاش سازد گرد ما با دامن هامون
سراغ عافیت از برگ برگ این چمن جستم
کجا آرام کو راحت جهانی میتپد در خون
مقیم سایهٔ بید از چمن دارد فراغتها
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » مثمن
عتابآلوده مست باده با رخساره گلگون
به سر وقت حیاتم آمد آن با قامت موزون
غضبناکانه گفتا هرزهگردی چیست چون گردون؟!
وفا کمکم جفا بسیار در حق من مجنون
ترحم کن تکلم بیشبیش از هر عدد افزون
[...]