رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۳۷ - بسحق شیرازی
پس از سی چله بر من کشف شد این راز پنهانی
که بورانی است بادنجان و بادنجانست بورانی
رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۱۱۲ - عطار نیشابوری رَوَّحَ اللّهُ رَوْحَهُ
الا ای یوسف قدسی برآ از چاه ظلمانی
به مصر عالم جان شو که مرد عالم جانی
رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ دوم در ذکر فضلا و محقّقین حکما » بخش ۱۶ - انوری ابیوردی
نگر تا حلقهٔ اقبال ناممکن نجنبانی
سلیما ابلها لابل که مرحوماً و مسکینا
رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ دوم در ذکر فضلا و محقّقین حکما » بخش ۴۵ - سنائی غزنوی قُدِّسَ سِرُّه
شگفت آید مرا بر دل ازین زندان سلطانی
که در زندان سلطانی منم سلطان زندانی
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۳۸ - و له فی المدیحه
اگر هرکس نماید میش را در عید قربانی
منت قربان نمایم خویش را ای عید روحانی
نهکی قربانکنم خویشت همان قربانکنم میشت
از این معنی که در پیشت کم از میشم به نادانی
نه مپذیر از من ای جانان که جانداریکنم بیجان
[...]
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۴۴ - در مدح خاتم انبیا محمد مصطفی و امام عصر عجل الله فرجه و ستایش محمدشاه غازی و جناب حاجی میرزا آقاسی گوید
بود این نکته در حکمت سرای غیب برهانی
که در جانان رسی آنگه که از جان عیب برهانی
خرد شیدست و دانش کید و هستی قید جهدی کن
که رخش جان ز جوی شید و کید و قید بجهانی
کمال نفس اگر جویی بیفکن عجب دانایی
[...]
قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۴۵ - در مدح شاهزادهٔ آزاده هلاکوخان بن شجاع السلطنهٔ مرحوم فرماید
تعالیالله که شد معمار انصاف جهانبانی
بنای معدلت را باز در ملک جهانبانی
هلاکوخان ثانی نایب قاآن اول شد
نه آن را ثالثی دیگر نه این را دیگری ثانی
فراز عرشو فرش مهتری بنشست وز چهرش
[...]
جیحون یزدی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۱ - در تهنیت عید قربان
خلیل ار کرد قربانی به عید از امر یزدانی
مرا باشد خلیلی کش هزاران عید قربانی
خلیل ار کعبه را بر در همی از شوق سودی سر
مرا باشد خلیلی کش نماید کعبه دربانی
خلیل ار جانب شیطان به بطحا گشت سنگ افشان
[...]
صفی علیشاه » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱
جهل بر هم کتاب عقل و دفترای طولانی
که نفزایند از آنها جز که برخامی و نادانی
دلیل فلسفی نامد بکار اثبات واجب را
که ذاتش برتر است از وهم و تخییلات امکانی
نداند عقل کنه آنچه مشهود است اندر حس
[...]
صامت بروجردی » کتاب النصایح و التنبیه » شمارهٔ ۵ - و برای او همچنین
شبی هرگز گدایی را به خوان خود نمیخوانی
نمیبخشی به یک سائل بهای لقمه نانی
به جوزا گر نروید حاصلت از تخم میزانی
شوی شاکی ز دست کردگار اما نمیدانی
ادیب الممالک » دیوان اشعار » فرهنگ پارسی » شمارهٔ ۲۸ - هفت اندام مردم نمازی
ترا باید که هفت اندام هنگام نماز اندر
فروسایی به خاک تیره در کیش مسلمانی
وگر از نام هفت اندام پرسی گویمت اینک
دو شست پای و دو زانو و دو پنجه دست و پیشانی
ادیب الممالک » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۲
نگفتم از پس سختی بیاید روز آسانی
نگفتم چرخ آبادی پذیرد بعد ویرانی
تو می پنداشتی کانی غم که باشد در فراوانی
نخواهد رایگان رفتن ز بس دارد گرانجانی
کنون دیدی که ماه روزه از تایید یزدانی
[...]
اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۳۱ - نه در اندیشهٔ من کار زار کفر و ایمانی
نه در اندیشهٔ من کار زار کفر و ایمانی
نه در جان غم اندوزم هوای باغ رضوانی
اگر کاوی درونم را خیال خویش را یابی
پریشان جلوه ئی چون ماهتاب اندر بیابانی
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵
اگر مشتاق جانانی مکن جانا گران جانی
در این ره سر نمی ارزد به یک ارزن ز ارزانی
حضیض چاه و اوج جاه با هم همعنان هستند
نمیگردد عزیز مصر جز صدیق زندانی
بجو سرچشمۀ حیوان اگر پای طلب داری
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۴ - غدیریه در مدح مولای متقیان
الا ای غافل از حال خود ای بیچاره انسانی
کز انسانیتت محروم دارد خوی حیوانی
گمان کردیکه حق زین جسم و جان و عقل و هوش و حس
غرض بودش همین عصیان و شهوتهای نفسانی
بعلم دین رحمانت چو خرپا در گل است اما
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۲۰ - خطاب وجدان به طبیعت
طبیعت ای بهم آمیخته اجزا و ارکانی
هویدا گشته از ماهیت اضداد امکانی
بهم پیچیده رنج و راحتی امید و حرمانی
عجین گردیده هجران و وصالی در دو درمانی
میرزاده عشقی » نوروزی نامه » بخش ۶ - سخن در اتحاد و یگانگی ایرانیان و ترکان و پیروزی این دو ملت در سایه اتحاد و یگانگی
نگارینا! من آن خواهم که با توفیق یزدانی
همان مهری که مابین من و تو هست میدانی
شود تولید بین ما هر ایرانی و عثمانی
همان روز است میبینم، تبه این شاه ظلمانی
پروین اعتصامی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۰
اگر روی طلب زائینهٔ معنی نگردانی
فساد از دل فروشوئی، غبار از جان برافشانی
هنر شد خواسته، تمییز بازار و تو بازرگان
طمع زندان شد و پندار زندانبان، تو زندانی
یکی دیوار ناستوار بی پایهست خود کامی
[...]