گنجور

 
صامت بروجردی

ز دولت نخل امید کسی گر بارور گردد

بباید با ضعیفانش محبت بیشتر گردد

به آب تلخ سازد چون صدف کانِ گهر گردد

ترا گر کشتی تن خواهی از غم بی‌خطر گردد

مده آزار دلریشان که بینم دردسر گردد

همه روی زمین ملک تو شد دیگر چه می‌خواهی

بجز طبل نفیر و زینت و افسر چه می‌خواهی

به غیر از حشمت و اسباب و سیم و زر چه می‌خواهی

ز خون این ضعیفان ستم‌پرور چه می‌خواهی

نمی‌ترسی که روزی روی دولت از تو برگردد

به بازوی یلی گیری ز سر گر افسر دارا

چو فرعون ار نمائی ادعای «ربکم اعلی»

چو اندر حق‌گزاری نیست پای عدل تو بر جا

ستون خیمه‌ات گر بگذرد زین گبند خضرا

به یک آه سحرگاهی همه زیر و زبر گردد

تو را گفتند سلطان یعنی ای سلطان عدالت کن

تو را خواندند عادل پس ز مظلومان حمایت کن

تو را گویند راعی پس رعیت را حمایت کن

نگفتندت که بر بالین راحت استراحت کن

بود سلطان کسی کز زیردستان باخبر گردد

شبی هرگز گدایی را به خوان خود نمی‌خوانی

نمی‌بخشی به یک سائل بهای لقمه نانی

به جوزا گر نروید حاصلت از تخم میزانی

شوی شاکی ز دست کردگار اما نمی‌دانی

که آن قحط مروت باعث قطع ممر گردد

دمی ای تابع حرص و هوا از خویش یادآور

خیال جمعی ار داری مکن در جمع سیم و زر

چه خواهی کرد در میزان عدل حضرت داور

تو را کامروز در خاطر نباشد خوف از محشر

گناه کیست در فردا تو را جا در سقر گردد

اگر بار امل‌ها را ز دوش خویش برداری

طمع از آرزوی نفس دوراندیش برداری

دل از شیطانی ابلیس کافر کیش برداری

توانی لشگر اندوه را از پیش برداری

گر عالم بر تو از سوراخ سوزن تنگتر گردد

به شمشیر طمع خون تمام خلق می‌ریزی

نیندیشی ز برق کیفر آه سحر خیزی

به تعمیر درون خویشتن با خلق بستیزی

ز نان شبهه‌ناکت در جهان چون نیست پرهیزی

مبین از چشم کوکب گر دعایت بی‌اثر گردد

خدایا بندگانت را به ظل لطف راهی ده

ز غوغای قیامت در جوار خود پناهی ده

به ما از این همه غفلت زبان عذر خواهی ده

(به صامت) از ره الطاف تخفیف گناهی ده

بر آن درگه نیاید کس که تا نومید برگردد