گنجور

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹۲

 

هنوزم می‌خلد در دل خیال نوک مژگانی

هنوز آشفته دارد خاطرم زلف پریشانی

خیال زلف او را شب همه بر گرد دل دارم

که تا بینم بیاد او مگر خواب پریشانی

ببویی کز تو می‌آرد صبا بر هم خورد گلشن

[...]

فیاض لاهیجی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۹

 

چه دوداست آن ترا بر گرد لب از خط ریحانی

گرفتت باغ حسن آتش مگر ز آن لعل رمانی

بیاد خال او تار نگه در دیده ام گردد

بگرد مردمک دایم چو زنار سلیمانی

از آن لب گر سخن مشکل برآید، هست حق با او

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۰

 

تو کز طول امل در بند جمع مال و سامانی

ترا به ز آستین تنگدستان نیست همیانی!

چه گل خوشتر دماغ همت را زینکه هر ساعت

دهان بهر طلب پیش تو بگشاید پریشانی؟!

ببدمستی سرت را میخورد این روزگار آخر

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ماده تاریخ » شمارهٔ ۶۷ - تاریخ تعمیر بنائی

 

«سلیمان » زمان، شاه سکندر عدل دارا دل

فروغ آفتاب رحمت حق، ظل سبحانی

شه باداد و دین، آن کو دو دست عدل و احسانش

بآب لطف شست از روی عالم، گرد ویرانی

وفور نعمتش، پر کرده ز آنسان چشم دلها را

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۶۳

 

چو خشتی کز بنا افتد، زهر افتادن دندان

شود ظاهر که دارد خانه تن رو بویرانی

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۶۴

 

ز بس کاهید جسم زار من از درد پنهانی

چو گل بر خرده جان نیست غیر از جیب و دامانی!

واعظ قزوینی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۲

 

ز دستم می کشد دامن بهار افشان گریبانی

چمن پرواز رعنا جلوه پیراهن گلستانی

قدی هنگامه چون شمعی رخی پروانه مهتابی

گدا باغ ارم بزمی بهشت آئین شبستانی

مزلف دلبری سنبل کمندی مشک صیادی

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۵۶

 

اسیرم کرده جادویی جهان زو کافرستانی

خرابم کرده ظالم مشربی صحبت گریزانی

فریبم می دهد صیاد هوشی برق جولانی

ز من رم می کند آهو نگاهی آفت جانی

سیدای نسفی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵۷

 

سر کویی بود عشرتگه ما یا گلستانی

بهشت ماست در هر جا که باشد روی خندانی

تو چون مست خرام آیی به گلشن، عندلیبان را

ز هر پر چون دم طاووس روید چشم حیرانی

مرا سروی ربود از خود که در عشقش اسیران را

[...]

جویای تبریزی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۶۱

 

به دل دارم چو شمع از شعله‌های آه سامانی

مرتب کرده‌ام از مصرع برجسته دیوانی

خراش تازه‌ای در طالع نظاره می‌بینم

درین گلشن ز شوخی هر سر خاریست مژگانی

به داغ حسرتم تا چند سوزد شمع این محفل

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۶۳

 

به عزم بسملم تیغ‌ که دارد میل عریانی

که در خونم قیامت می‌کند ناز گل افشانی

چه سازم در محبت با دل بی‌انفعال خود

نیفتد هیچ کافر در طلسم ناپشیمانی

در آن محفل که بود آیینه‌ام‌ گلچین دیدارش

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۶۴

 

تبسم قابل چاکی نشد ناموس عریانی

خجل کرد آخر از روی جنونم بی‌گریبانی

چو بال و پر گشاید وحشت از ساز جنون من

صدا عمریست در زنجیر تصویر است زندانی

ندانم مشهد تیغ خیال کیست این‌گلشن

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۶۵

 

تنش را پیرهن چون‌گل دمید افسون عریانی

قبای لاله‌گون افزود بر رنگش درخشانی

جنون حسن از زنجیر هم خواهدگذشت آخر

خطش امروز بر تعلیق می‌پیچد ز ریحانی

مژه‌ گو بال میزن من همان محو تماشایم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۶۶

 

در آن محفل ‌که الفت قابل زانوست پیشانی

گریبان دامنیها دارد و دامن گریبانی

به چشم بی‌نگه آیینه می‌بیند جهانی را

خوشا احوال دانایی ‌که دارد وضع نادانی

تواضع نسخه‌ایم ‌از سرنوشت ما چه می‌پرسی

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۶۹

 

ز پیراهن برون آ، بی شکوهی نیست عریانی

جنون کن تا حبابی را لباس بحر پوشانی

گل آیینه را روی تو بخشد رنگ حیرانی

دهد زلفت به دست شانه اسباب پریشانی

به پاس راز اشک از ضبط مژگان نیستم غافل

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۷۱

 

ز عریانی جنون ما نشد مغرور سامانی

توان دست از دو عالم برد اگر باشد گریبانی

مگر از خود روم تا اشکی وآهی به موج آید

که چون شبنم نی‌ام سر تا قدم جز چشم حیرانی

چه سان زبر فلک عرض بلندیها دهد همت

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۷۲

 

شهیدان وفا را درس دیداری ست پنهانی

سواد حیرتی دارد بیاض چشم قربانی

جهانی رفته است از خویش در اندیشهٔ وهمی

سرابی هم نمی‌بینیم و کشتیهاست توفانی

نگه واری تأمل ‌گر نمایی صرف این‌گلشن

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۷۴

 

قدح پیمای زخمم در هوای آب پیکانی

به طبع آرزویم‌، تر دماغی کرده توفانی

نگه صورت نبندد بی‌گشاد بال مژگانی

تماشا پیشه را لازم بود چاک گریبانی

بقدر شوخی آه است دل مغرور آزادی

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۷۷

 

نمی‌باشد چو من در کسوت تجرید عریانی

که سر تا پا به رنگ سوزنم چشمی و مژگانی

ندارد آه حسرت جز دل خون بسته سامانی

خدنگ بوی ‌گل را نیست غیر از غنچه پیکانی

چو شمع از ما چکیدن هم درین محمل غنیمت دان

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۷۸

 

نمی‌دانم ز گلزارش چه گل چیده‌ست حیرانی

به چشمم می‌کند موج پر طاووس مژگانی

شوم محو فنا تا خاک آن ره بر سرم باشد

مباد از سجده بینم آستانش زیر پیشانی

طلسم وحشت صبحم مپرسید از ثبات من

[...]

بیدل دهلوی
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷