گنجور

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶

 

تهی کردیم از نامحرمان هم دیده و دل را

فرود آرد کجا تا ساربان از ناقه محمل را

بیا امشب ز ذکر روی او شمعی بزم آریم

ز دل وز یاد زلفش مجمری سازیم محفل را

به سد رنج از خطرها چون گذشتم ای دریغ اکنون

[...]

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶

 

به یاد آرید یاران مردن حسرت‌نصیبی را

اگر بینید بر بالین بیماری طبیبی را

شوید آسوده تا از غم دهمتان جان به آسانی

بیارید ای پرستاران به بالینم طبیبی را

ز قتلم بر سر کویت چو اندیشی چه خواهد شد

[...]

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶

 

نه دست من همین بهر هلاکم دامنت گیرد

به سد امید اگر آیی به خاکم دامنت گیرد

از آن ناله که می‌ترسم مرا با ذوق بیدادت

چو بیند دیگری بعد از هلاکم دامنت گیرد

مده چاک گریبان در کف آلوده‌دامانان

[...]

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴

 

شدی از قصه ی ما گر ملول افسانه ای دیگر

وگر از ما بتنگ آمد دلت دیوانه ای دیگر

بتی در خلوت جان دارم از چشم جهان بینان

ندارد ره بسویش غیر دل بیگانه ای دیگر

پسندت گر نباشد دل قدم بگذار در جانم

[...]

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۹

 

زشست شهسواری ناوکی تعویذ پر دارم

کجا اندیشه از آهنگ صیاد دگر دارم

به تیری چون ز پا افکندیم از خاک بردارم

که صیاد دگر در راه و زخمی کارگر دارم

کشیدم آهی و زخم دگر زد بر سر زخمم

[...]

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۱

 

عجب نبود بگلشن جا اگر فصل خزان دارم

کنون نه رشک بر گلچین، نه باک از باغبان دارم

ز پی شادی و غم دارد غم و شادی چرا خود را

ز غم غمگین نمایم یا ز شادی شادمان دارم

حدیث عشق من افسانه شد در شهر و میباید

[...]

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۵

 

نه در دل فکر درمانم نه در سر قصد سامانم

ز بی‌دردی بود دردم ز جمعیت پریشانم

طبیب آگه ز دردم نیست تا کوشد به درمانم

حبیبی کو که بر وی عرضه دارم راز پنهانم

چه می‌پرسی دگر زاهد سراغ از کفر و ایمانم

[...]

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۲

 

در اول جذب عشق از جانب جانانه بایستی

وگرنه سوز شمع از آتش پروانه بایستی

خرد را لاف و تا با دل نبودی آشنا عشقش

ندانستی که جا دیوانه را ویرانه بایستی

سزای هر که چیزی بود بگذر زاهد از رندان

[...]

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۹

 

برون از خویشتن یک ره اگر گامی دو بگذاری

دمی بی دوست ننشینی رهی بی دوست نسپاری

گرانتر از وجودت چیست ای دل اندرین وادی

بهمراهان رسی شاید اگر خود را تو بگذاری

زمیر کاروانم هست در خاطری حدیثی خوش

[...]

نشاط اصفهانی
 
 
sunny dark_mode