عجب نبود بگلشن جا اگر فصل خزان دارم
کنون نه رشک بر گلچین، نه باک از باغبان دارم
ز پی شادی و غم دارد غم و شادی چرا خود را
ز غم غمگین نمایم یا ز شادی شادمان دارم
حدیث عشق من افسانه شد در شهر و میباید
ز شرم عاشقی پیش تو درد دل نهان دارم
چه باکم از گرفتاری که صیادم درین گلشن
قفس بر شاخی آویزد که در وی آشیان دارم
ندارم غیر بادی در کف و خاری بپا باری
باین خوش کرده ام خاطر که جادر گلستان دارم
غم جان جهانم فارغ از جان و جهان دارد
تو پنداری که من اندیشه ی جان یا جهان دارم
نشاط از بیم دشمن تا بکی گیری کنار از ما
که باشد کو نداند با تو رازی در میان دارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به احساسات پیچیدهاش در عشق و زندگی اشاره میکند. او به فصل خزان و نداشتن ترس از باغبان اشاره دارد و نشان میدهد که از غم و شادی خود نمیهراسد. عواطف او به حدی گسترش یافته که داستان عشقش در شهر معروف شده است، اما او به دلیل شرم عاشقی نمیتواند درد دل خود را بیان کند. شاعر به قفس و صیاد اشاره میکند و میگوید که در این گلشن، آشیانهای برای خود دارد. او احساس میکند که تنها چیزی که در دست دارد، باد و خاری است، اما به خاطر زیباییها و گلستانی که در دل دارد، همچنان خوشحال است. او همچنین به غم و رنجش اشاره میکند و به بیتوجهی به جان و جهان خود میپردازد و در نهایت، از نگرانیاش درباره دشمنان میگوید و تأکید دارد که راز خاصی با محبوبش دارد.
هوش مصنوعی: جای تعجب نیست که در باغ، حالا که فصل پاییز است، من نهتنها به گلها حسادت نمیکنم، بلکه از باغبان نیز نگران نیستم.
هوش مصنوعی: انسان در زندگی خود به دنبال شادی و غم است. پس چرا باید خود را به خاطر غمها ناراحت کنم یا به خاطر شادیها خوشحال باشم؟
هوش مصنوعی: عشق من در این شهر به داستانی تبدیل شده و به خاطر شرم از عاشقیام، نمیتوانم درد و دلهایم را با تو در میان بگذارم.
هوش مصنوعی: نمیترسم از مشکلات و سختیهایی که صیاد ممکن است برایم ایجاد کند، چرا که در این باغ، لانهام بر روی شاخهای است که او نمیتواند به آن دسترسی داشته باشد.
هوش مصنوعی: من هیچ چیز ندارم جز بادی در دست و خاری که بپایم است. اما با این حال، با خاطری خوش زندگی میکنم زیرا در دور و برم گلستانی وجود دارد.
هوش مصنوعی: غم من تمام هستی را در بر گرفته و فراتر از زندگی و دنیایم است. تو گمان میکنی که من به فکر جان یا دنیایم هستم.
هوش مصنوعی: از ترس دشمن تا چه زمانی میخواهی دوری کنی؟ چه کسی در اینجا میداند که رازی را با تو دارم؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سرم سبزست و لب خندان و عیش جاودان دارم
مکانم را چه میپرسی؟ مکان در لامکان دارم
اگر بالای هر دونی نشینم طعنه کمتر زن
که من بالای هفت اختر مکان و آشیان دارم
مرا گویی که: گنج جاودانی در تو مکنونست
[...]
ز هجران مرده ام جانا نپنداری که جان دارم
به مضراب غمت چون چنگ بی جان این فغان دارم
نه تن دان این که می بینی پی قوت سگان تو
کشیده در درون پوست مشتی استخوان دارم
ز تو نبود تهی یک لحظه بیرون و درون من
[...]
حدیث سوز دل چون شمع از آن معنی گران دارم
که نَبْوَد زَهرهٔ گفتن گر از لب بر زبان دارم
کیم آتش نشاند دیده زان اشکی که میریزم
که آن آتش که جان سوزد درون استخوان دارم
ز شوخی میکنی آزار دلهای حزین و من
[...]
نه از تیری که بر دل میزنی چندین فغان دارم
سوی خود میکشی ای ناله از رشک کمان دارم
بزن تیری و از ننگ من ایمن شو چو می دانی
نخواهم کرد ترک عاشقی چندانکه جان دارم
ز بهر تیر او از خاک من سازند آماجی
[...]
بکش خنجر که جان بهر تو ای نامهربان دارم
تو خنجر در میان داری و من جان در میان دارم
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.