گنجور

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱ - بسم الله الرحمن الرحیم

 

به وصفش چند گفتن هم نه زیباست

که چندی را مقادیرست و احصاست

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱ - بسم الله الرحمن الرحیم

 

به نور خویش ایشان را بیاراست

وزیشان کرد پیدا هر چه خود خواست

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱ - بسم الله الرحمن الرحیم

 

چه آن مادت کزو مردم همی خاست

خدای ما نخست آن را بپیراست

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۵ - گفتار اندر گرفتن سلطان شهر اصفهان را

 

نه چون دیگر شهان کین کهن خواست

به چشم خویش دشمن را بپیراست

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۸ - آغاز داستان ویس و رامین

 

به چَندان خواسته مجلس بیاراست؛

نماندش ذرّه‌ای آنگه که برخاست؛

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۰ - گفتاراندر زادن ویس از مادر

 

هوا را در دلش چونان بیاراست،

که نازاده عروسی را همی خواست.

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۱ - نامه نوشتن دایه نزد شهرو و کس فرستادن شهرو به صلب ویس

 

همی نپسندد اکنون آنچه ماراست؛

وگرچه گونه‌گونه خَزّ و دیباست.

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۳ - آمدن زرد پیش شهرو به رسولى

 

چنان کز راستی گیتی بیاراست

ز مردم نیز داد و راستی خواست

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۴ - خبردار شدن موبد از خواستن ویرو ویس را و رفتن به جنگ

 

چه زَهره بود ویرو را که می‌خواست

زنی را کاو زن شاهنشه ماست

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۴ - خبردار شدن موبد از خواستن ویرو ویس را و رفتن به جنگ

 

منادی زد قضا بر هر چه آنجاست

که چیز آن فلان اکنون فلان راست

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۸ - جواب دادن ویس رسول شاه موبد را

 

همی گفت آن سخن ویسه همه راست

وزین گفتار شه را خرمی خاست

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۸ - جواب دادن ویس رسول شاه موبد را

 

مثال عشق خوبان همچو دریاست

کنار و قعر او هر دو نه پیداست

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۳ - آگاهى یافتن دایه از کار ویس و رفتن به مرو

 

همانگاه از میان خاک برخاست

تن سیمین بشست و پس بیاراست

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۴ - اندر بستن دایه مر شاه موبد را بر ویس

 

چو دایه ویس را چونان بیاراست

که خورشید از رخ او نور می خواست

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۵ - بغایت رسیدن عشق رامین بر ویس

 

چو رامین از کنار دایه بر خاست

دل دایه به تیمارش بیاراست

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۲۷ - اندر باز آمدن دایه به نزدیک رامین به باغ

 

اگر دانی که گفتم این سخن راست

ز تو دشمان و نفرینم نه زیباست

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۵ - آگاه شدن موبد از رفتن رامین نزد ویس

 

همیشه ویس از بختش همی خواست

کنون چون دید درد دلش برخاست

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۳۷ - سرزنش کردن موبد ویس را

 

بیاوردند آن چیزی که او خواست

نماز شام رفتن را بیاراست

فخرالدین اسعد گرگانی
 
 
۱
۲
۳
۳۵
sunny dark_mode