عطار » الهی نامه » بخش اول » (۱) حکایت زن صالحه که شوهرش به سفر رفته بود
دلش از دست رفت و سرنگون شد
غلط کردم چه گویم من که چون شد
عطار » الهی نامه » بخش دوم » (۱) حکایت آن زن که بر شهزاده عاشق شد
زنی در عشق آن بت سرنگون شد
دلش بسیار کرد افغان و خون شد
عطار » الهی نامه » بخش پنجم » (۷) حکایت گبر که پُل ساخت
بآخر چون عذاب از حد برون شد
دل گبرش بخاک افتاد وخون شد
عطار » الهی نامه » بخش ششم » (۷) حکایت پسر ماه روی با درویش صاحب نظر
یکی درویش در عشقش زبون شد
دلی بود از همه نقدش که خون شد
عطار » الهی نامه » بخش ششم » (۸) حکایت نابینا با شیخ نوری رحمه الله
بآخر از تنش از بس که خون شد
بزاری جان او با خون برون شد
عطار » الهی نامه » بخش یازدهم » (۱۳) حکایت حسن بصری و شمعون
چو بیماریِ او از حد برون شد
حسن را دردِ دل در دل فزون شد
عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۲۴) حکایت جوان نمک فروش که بر ایاز عاشق شد
ز خجلت شاه گوئی غرقِ خون شد
فرود آمد ز تخت و اندرون شد
عطار » الهی نامه » بخش پانزدهم » (۱۰) حکایت سنجر که پیش رکن الدین اکّاف رفت
دل سنجر ازان تشویر خون شد
ببخشید از سر ناز و برون شد
عطار » الهی نامه » بخش بیستم » (۵) حکایت ایاز و درد چشم او
ز درد چشم چشمش همچو خون شد
دو نرگسدانِ چشمش لاله گون شد
عطار » الهی نامه » بخش بیست و یکم » (۱) حکایت امیر بلخ و عاشق شدن دختر او
بیک ساعت دل از دستش برون شد
چو عشق آمد دل او بحر خون شد
عطار » الهی نامه » بخش بیست و یکم » (۱) حکایت امیر بلخ و عاشق شدن دختر او
چو تیرش سوی چرخ نیلگون شد
ز چشم سوزن عیسی برون شد
عطار » بلبل نامه » بخش ۳۶ - جواب دادن هدهد بلبل را و اجازت دادن بلبل را
ز هدهد بلبل عاشق زبون شد
ز عشق گل به یک ره سرنگون شد
عطار » اسرارنامه » بخش هفتم » بخش ۷ - الحکایه و التمثیل
چو بوی مشک از دکان برون شد
همی کناس آنجا سرنگون شد
عطار » اسرارنامه » بخش نوزدهم » بخش ۱۵ - الحکایه و التمثیل
بگفت این وزین عالم برون شد
نمیدانم دگر تا حال چون شد
عطار » خسرونامه » بخش ۱ - بسم اللّه الرحمن الرحیم
اگر قبطی زلالی خورد و خون شد
ولیکن عقل میداند که چون شد
عطار » خسرونامه » بخش ۱ - بسم اللّه الرحمن الرحیم
چو هر پاره بهر سویی برون شد
چنین گشت و چنان و چند و چون شد
عطار » خسرونامه » بخش ۲ - در نعت سیدالمرسلین خاتم النبیین صلی اللّه علیه و آله و سلم
چو دندان تو از سنگی نگون شد
دل سنگ ای عجب از درد خون شد
عطار » خسرونامه » بخش ۱۷ - دیدن گل هرمز را در باغ و عاشق شدن
ز بس آتش دلش چون جوی خون شد
کفش بر لب زد و از سر برون شد
عطار » خسرونامه » بخش ۱۷ - دیدن گل هرمز را در باغ و عاشق شدن
دلش در پای دلبر سرنگون شد
سر خود برگرفت و رفت خون شد