سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۳۸ - گفتگوی جمشید با شمع
ملک با شمع گفت ای گرم رو، نرم!
من اندر آتشم بر من مشو گرم
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۴۶ - طلب کردن خورشید جمشید را
هوای دل چو از خورشید شد گرم
ملک برداشت برقع از رخ شرم
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۵۳ - دیدن جمشید ،خورشید را در باغ
چو دید آن شمع را یکبارگی نرم
ز جام شوق جمشیدی سرش گرم
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۷۲ - غزل
چو دید اندر سخن خورشید را گرم
ملک چون موم شد یکبارگی نرم
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۱۱۱ - شکایت از پیری
رخ آیینه میبینم به آزرم
که میآید ز روی خویشتن شرم
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷۱
بیا کز درد دوری بی قرارم
به هجران بیش از این طاقت ندارم
نپرسی حال زار من که چونی
که عمری بی رخت چون می گذرم
بتا دانم که تو طاقت نیاری
[...]
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۵۲ - درآوردن زلیخا یوسف را علیه السلام به خانه هفتم و بذل کردن مجهود در نیل مقصود و گریختن یوسف و ماندن زلیخا در تحیر و تأسف
تو را آید به چشم از مردگان شرم
وز این نازندگان در خاطر آزرم
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۵۵ - در دست از دهن باز داشتن زنان مصر و زبان طعن بر زلیخا کشیدن و به تیغ غیرت عشق دست و زبان ایشان بریدن
شد از افسون آن افسونگر گرم
دل یوسف به بیرون آمدن نرم
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۵۷ - انگیز کردن زنان مصر زلیخا را بر فرستادن یوسف علیه السلام به زندان و فرمان بردن زلیخا ایشان را
چو کوره ساز زندان را بر او گرم
بود زان کوره گردد آهنش نرم
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۶۹ - غلبه کردن محبت زلیخا بر یوسف علیه السلام و بنا کردن عبادتخانه از برای وی
دل یوسف به مهرش شد چنان گرم
که می آمد ازان دلگرمیش شرم
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۷۳ - در پند دادن و بند نهادن فرزند ارجمند که دست ادراک در فتراک اکتساب کمالات استوار دارد و پای میل در ذیل اجتناب از جهالات برقرار وفقه الله لما یحبه و یرضاه
به گلخن پشت بر خاکستر گرم
به از پهلوی زن بر بستر نرم
سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۸ - حکایت کردن شاپور در پیش خسرو
چنان شد زآتش سودای او گرم
کز آن گرمیش نعل اسب شد نرم
سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۴۲ - آگاه شدن خسرو از احوال فرهاد
نفس می زد گهی سخت و گهی نرم
ولی چون سیخ کز آبش بود گرم
سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۹۷ - گفتار در خاتمت کتاب
زمستانش که گفتن آیدم شرم
نگشت از آتش کس دست من گرم
اهلی شیرازی » شمع و پروانه » بخش ۳۰ - بیمار شدن شمع و شکایت کردن از فلک
هوا داری که دل کردم بدو گرم
ببادش داده یی بادت ز من شرم
هلالی جغتایی » صفات العاشقین » بخش ۳۹ - حکایت عاشقانی که از غایت سودای عشق از آفت قحطی و تنگی باز رستند و پریشانی بخاطر ایشان راه نیافت
چنان با قرص روی مهوشان گرم
که خورشید فلک میسوخت از شرم
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۲ - وله فیالمثنوی
دم و پشت کمان فتنه شد نرم
مبارکباد را بازار شد گرم
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۴ - ایضا فی مدحه
اگر ترکی به ایشان برخورد گرم
به سودا نبودش پشت کمان نرم
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۸ - این ابیات مثنوی حسبالحال گفته در عذر ارسال شعر به بزرگی که شعر میگفته
دلی دارم ز عشقت آن چنان گرم
که سنگ از گرمی آن میشود نرم