ملک با شمع گفت ای گرم رو، نرم!
من اندر آتشم بر من مشو گرم
نگفتی رهروان را ره نمایم؟
نگفتی عاشقان را پیشوایم؟
من عاشق درین شبهای تنها
ز راه افتاده ام، راهیم بنما
جوابی خواست دادن شمع بازش
زبان اندر دهن بگرفت گازش
که هان شمعا، به جای خویش بنشین
مزن با شاه لاف عشق چندین
به آب اول بشو صد ره دهان را
دگر بگشا به ذکر او زبان را
ملک جمشید شمع عاشقانست
دم اندر کش که صبح صادق آنست
ز سر بیرون کن این سودا و صفرا
زبان را قطع کن، ورنه همین جا
ترا این صبح مهر افروز عالم
به جای خویش بنشاند به یک دم
ز ناگه شد هوای خانه روشن
در آمد صبح با مشعل ز روزن
ملک را گفت آن شمع دل افروز
هوای باغ و نسرین دارد امروز
به باغ خلد رضوان بار دادش
گلستانی به بستان کار دادش
همه اسباب عشرت شد مهیا
حضور شاه در مییابد آنجا
ملک چون گنج شد زآن کُنج بیرون
ز خازن خواست درجی دُر مکنون
بر مهراب بودش درجی از زر
چو نار آکنده از یاقوت احمر
در آن هر گوهری بیرون یاقوت
که می ارزید خاکش خون یاقوت
دگر شهناز را با ارغنون ساز
چو شکّر دادشان از پرده آواز
بدیشان گفت سازِ راه سازید
نوای بزم شاهنشاه سازید
سرای او مقامی بس بزرگست
پرستاریش نامی بس بزرگست
شما در پردهام بودید محرم
کنون جان مرا باشید همدم
مرا کردید عمری دلنوازی
بباید کردن اکنون چارهسازی
به دستان چارهٔ کارم بجویید
بدو در پرده راز من بگویید
بباید ساختن در هر مقامی
که باشد هر مقامی را کلامی
بنالید از حدیث شاه شهناز
برآمد صد خروش از ارغنون ساز
شکر در آتش غم رفت با عود
بر آمد از دل عود و شکر دود
چو چنگ از غم خراشیدند رخسار
که میبایست کردن پشت بر یار
گهی در دامنش چسبید شکر
گهی همچون مگس زد دست بر سر
که شاها، از چه شکر را خریدی
به صد زیب و بهایش بر کشیدی
مگر یکبارگی دیدی گرانش
که خواهی کرد نقل دیگرانش
به شکر پروریدندت به صد ناز
گلانداما، مکن خوی از شکر باز
برون افکند راز پرده شهناز
نوایی کرد اندر پرده آغاز
همی زد دستها بر سر به زاری
همی کرد ارغنونش دستیاری
که ما با زهرهٔ زهرا بسازیم
اگر ما را بسوزی ما بسازیم
نوازش یافتی هر روز صد راه
ز ما مگسل چو تار چنگ ناگاه
بر ایشان هر نفس میداد جم دم
در اخر با ملک گشتند همدم
خرامان بر در آن باغ شد شاه
کنیزان چون ستاره در پی ماه
چو روی خود بهشتی دید خرم
گل و نسرین و سنبل رسته با هم
روان آب روان پا در سلاسل
روان سرو چمن تا ساق در گل
قماری صوتها افکنده در هم
چنارش سینهها کوبنده بر هم
غلامان دست و پایش بوسه دادند
کنیزان پیش رویش سر نهادند
امیر مجلس آن شهناز را خواند
فراز تخت خویشش برد و بنشاند
چنین باشد کرم، عزت برآرد
کریمان را همه کس دوست دارد
اگر خواهی بزرگی، همچو دریا
لب خود را به آب کس میالا
چو نرگس هرکه از زر دارد افسر
به سیم و زر فرومیناورد سر
ملک هر تحفهای کآورد با خویش
یکایک مه رخان بردند در پیش
کنیزان را به دهلیز حرم برد
به لالایان آن درگاه بسپرد
که اینان مطرب پرده سرایند
سزاوار در پرده سرایند
گل خرگه نشین ماهِ قَصَب پوش
ز درج شاه دُر میکرد در گوش
درون پرده خواند آن مطربان را
کشید اندر سخن شیرین لبان را
حدیث چین و حال شاه پرسید
سراسر گِرد پای حوض گردید
درآمد طوطی شکر به آواز
همای شوق در دل کرد پرواز
از آن پس ارغنون بنواخت آهنگ
همایون پرده خود ساخت با چنگ
به علم آورد در کار این عمل را
ز قول شاه برخواند این غزل را:
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، ملک جمشید با شمعی صحبت میکند و از آتش عشق و جستجوی راه برای عاشقان میگوید. شمع به او میگوید که باید به جای لاف زدن، به ذکر خدا بپردازد تا به او کمک کند. صبح صادق از راه میرسد و باغی پر از نعمت و خوشی را به ملک نشان میدهد. ملک از خزانهدار خواستار گنجینهای میشود و سپس به جشن و سرور میپردازد. در این جشن کنیزان و غلامان برای او احترام میگذارند و در نهایت آوازهایی در وصف عشق و زیبایی سر میدهند و به شادی میپردازند. مراسم به اوج خود میرسد و همه در کنار هم جشن میگیرند و از زیباییهای عشق و زندگی لذت میبرند.
هوش مصنوعی: فرشته به شمع گفت: ای روشنایی، آرام باش! من در آتش هستم، پس به من نزدیک نشو و گرم نکن.
هوش مصنوعی: آیا نگفتی که من راه را به مسافران نشان دهم؟ آیا نگفتی که من باید هدایتگر عاشقان باشم؟
هوش مصنوعی: در این شبهای تنهایی، من عاشق شدهام و از مسیرم دور افتادهام، لطفا راهی را به من نشان بده.
هوش مصنوعی: شمع که جواب میخواست، زبانش را در دهن خود گرفت و خاموش شد.
هوش مصنوعی: ای شمع، بهتر است در جای خود بنشینی و به خاطر عشق خودت یا کسی دیگر، در برابر شاه و دیگران سخن نگو.
هوش مصنوعی: ابتدا دهانت را با آب بشوی و سپس با یاد او زبان را به سخن وا کن.
هوش مصنوعی: ملک جمشید، نماد و نشانهای از عشق و محبت است، ولی به یاد داشته باشید که لحظهای را دریابید که صبح راستین و حقیقتی در نواندیشی در راه است.
هوش مصنوعی: این فکر و حس را از خود دور کن و زبانت را کنترل کن، وگرنه همین جا به مشکل برخواهی خورد.
هوش مصنوعی: این صبح زیبا و پرفروغ تو را در جایگاه مناسب خود قرار میدهد و همه چیز به سرعت و در یک لحظه برایت فراهم میشود.
هوش مصنوعی: ناگهان خانه روشن شد و صبح به همراه نورش از پنجره وارد شد.
هوش مصنوعی: ملک به آن شمعِ روشنیبخش گفت که امروز هوای باغ و گل نسرین را دارد و دلش به میانهی آن فضا گرایش پیدا کرده است.
هوش مصنوعی: در باغ بهشت، او را گلستانی بخشیدند که به زیبایی و سرسبزی مشهور بود.
هوش مصنوعی: تمام وسایل خوشگذرانی آماده شده و در حضور شاه، مهمانی به راه میافتد.
هوش مصنوعی: پادشاه به مانند یک گنجینه ارزشمند، از مکانی دور و پنهان بیرون آمده و از نگهبانش خواسته است که درهای گنجینهای مخفی را باز کند.
هوش مصنوعی: بر روی محراب، درجی از طلا قرار داشت که مانند آتش پرشور، با یاقوتهای سرخ پر شده بود.
هوش مصنوعی: در آنجا هر گوهری که میتوانست به اندازه یاقوت ارزش داشته باشد، خاکش به اندازه خون یاقوت ارزشمند بود.
هوش مصنوعی: زیبا و دلنواز، همچون صدای ساز، احساسات و لذت را در دل انسان برمیانگیزد. دیگر، همچون شیرینی که در گوشهای پنهان شده، طنین خوشی و شگفتیای میآفریند که شوق و زیبایی را به زندگی میبخشد.
هوش مصنوعی: به آنها گفت که برای راه خود سازی بزنید و موسیقیای شاد برای جشن شاه ترتیب دهید.
هوش مصنوعی: خانه او جایی بسیار والا و بزرگ است و سرپرستی او نامی بسیار معتبر و شناخته شده دارد.
هوش مصنوعی: شما در دل من هستید، پس حالا جانم را همراه و همدم خودتان قرار دهید.
هوش مصنوعی: شما سالها به من محبت کردید، حالا باید برای حل مشکلاتم تدبیر کنید.
هوش مصنوعی: به دستانی که راه حلها را در اختیار دارند رجوع کنید و در خفا به آنها بگویید که راز من چیست.
هوش مصنوعی: باید در هر موقعیتی متناسب با آن موقعیت صحبت کرد و کلامی مناسب را انتخاب نمود.
هوش مصنوعی: شعری درباره شنیدن خبرها و داستانهای شاه شهناز است که باعث ایجاد صدای بسیاری از سازها و نغمهها میشود. این خبر موجب برانگیختن احساسات و سر و صدا در میان مردم شده است.
هوش مصنوعی: شکر که نماد خوشی است، در آتش غم ذوب شد و در عوض بخار عود از دل برآمد. یعنی درد و غم باعث شد که شادی و خوشی از بین برود و به جای آن، غم و اندوه بر دل نشسته است.
هوش مصنوعی: وقتی که غمها چهرهام را خراشیدند و آزارم دادند، باید به جای یارم پشت میکردم.
هوش مصنوعی: گاهی در دامن او شیرینی و لذت را حس کردم و گاهی مثل مگسی به سرش نشستم و سر به سرش گذاشتم.
هوش مصنوعی: ای پادشاه، چرا شکر را با چنین زیبایی و قیمتی خریدی و ارزش آن را بالا بردی؟
هوش مصنوعی: آیا تا به حال به این فکر کردهای که اگر به یکباره بفهمی چه چیزی را میخواهی، چگونه رفتار خواهی کرد و به دیگران چه چیزهایی را خواهی گفت؟
هوش مصنوعی: تو را با محبت و ناز بار آوردهاند، اما هرگز خودت را از این محبت و شیرینی دور نکن.
هوش مصنوعی: شهناز راز خویش را فاش کرد و صدایی را در پس پرده آغاز نمود.
هوش مصنوعی: او با دستها به سرش میزند و با ناله و شیون به زاری میپردازد و در این حال، نوازندگیاش به او کمک میکند.
هوش مصنوعی: ما باید با زیبایی و لطافت وجود زهرا، زندگی را بسازیم و اگر هم کسی ما را آزار دهد یا بسوزاند، ما به ساختن و پیشرفت ادامه خواهیم داد.
هوش مصنوعی: هر روز با محبت و توجه به تو راههای زیادی را پیمودی، اما ناگهان این محبت را مانند رشتهای از تار چنگ قطع نکن.
هوش مصنوعی: در هر لحظه به آنها بهشتی مانند را عطا میکرد و در پایان به همراه فرشتگان همنشین شدند.
هوش مصنوعی: شاه با طراوت و شکوه، به آرامی به سوی آن باغ حرکت کرد و کنیزان مانند ستارهها، او را همراهی میکردند، به خاطر زیبایی و درخشش او.
هوش مصنوعی: وقتی که روی زیبای خود را مانند بهشتی میبینم که گل و نسرین و سنبل با هم درخشیدهاند و سرسبز هستند.
هوش مصنوعی: آب روان به آرامی در حرکت است و در میان زنجیرها (سلاسل) میگذرد. سرو در چمن تا ساقهاش در گلها فرو رفته است.
هوش مصنوعی: موسیقیای شکل گرفته که صدای آن در کنار هم طنینانداز است و سینهها را به ضرب و شتم وامیدارد.
هوش مصنوعی: دست و پای او را غلامان بوسه زدند و کنیزان در برابرش سر به زمین گذاشتند.
هوش مصنوعی: امیر مجلس آن زیبای خاص را فراخواند و بر روی تخت خود نشاند.
هوش مصنوعی: کرم و generosity باعث میشود که افراد با شخصیتهای بزرگ و باعزت احترام و محبت بیشتری داشته باشند و همه مردم این ویژگیها را دوست دارند.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی بزرگ و باعظمت شوی، مانند دریا نباید بگذاری که به خودت بیتوجهی یا آزار برسانند.
هوش مصنوعی: هر کسی که در دستش طلا و نقره باشد، مانند گل نرگس از خود لبخند و زیبایی نشان میدهد و سرش را به خاطر این ثروت پایین نمیآورد.
هوش مصنوعی: هر پادشاه یا فرمانروا، هر چیزی را که به همراه میآورد، زیبایی و جذابیتش باعث میشود که آن را با خود به همراه داشته باشد و همه را در مقابلش تحت تأثیر قرار دهد.
هوش مصنوعی: زنان خدمتگزار را به فضای داخلی حرم میبرد و آنها را به کسانی که در آنجا مشغول نوازش و آرامش هستند، میسپارد.
هوش مصنوعی: این افراد با هنر خود، زیبایی و جذابیت را به گوش میرسانند و شایستهاند که در فضایی هنری و زیبا قرار بگیرند.
هوش مصنوعی: در این بیت به زیبایی و لطافت گلی اشاره شده که در سایهسار خودش، زیبا و دلربا مینمود. این گل مانند یک ماه در این محیط قرار دارد و به نوعی نشاندهندهی زیبایی و ظرافت است. همچنین اشاره به جواهراتی دارد که از سوی شاه به گوش گل تقدیم شده، که این موضوع نشاندهندهی ارزش و اهمیت آن زیبایی است. در کل، تصویر گلی زیبا و دلنشین که در یک مکان خاص و با جلب توجه، درخشندگی خاصی دارد، به تصویر کشیده شده است.
هوش مصنوعی: در پشت پرده، آن نوازندهها را به آواز خواندن واداشت و لبهای شیرین را به سخن گفتن دعوت کرد.
هوش مصنوعی: گفت و گویی درباره اخبار و وضعیت پادشاه انجام شد و همه در اطراف حوض جمع شدند.
هوش مصنوعی: طوطی با صدای شیرینش به دل شوق و امید جان میدهد و آن را به پرواز در میآورد.
هوش مصنوعی: سپس ساز و آهنگی دلنشین نواخته شد و با هنر چنگ، پردهی زیبا و خوشایندی ساخته شد.
هوش مصنوعی: او با دانش خود، در انجام این کار کمک کرده و این غزل را از سخنان پادشاه انتخاب کرده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.