بیا کز درد دوری بی قرارم
به هجران بیش از این طاقت ندارم
نپرسی حال زار من که چونی
که عمری بی رخت چون می گذرم
بتا دانم که تو طاقت نیاری
یقین گر بشنوی زاری نزارم
غذای جان بجز خون جگر نیست
بجز غم نیست باری غمگسارم
چنان از باده هجر تو مستم
که از سر کی رود بیرون خمارم
مسلمانان چه چاره چون نگیرد
به وصل خویشتن دستی نگارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از درد دوری و هجرانی میگوید که دیگر تاب آن را ندارد. او احساس میکند که زندگی بدون محبوبش قابل تحمل نیست و از حال زار خود شکایت دارد. شاعر میداند که محبوبش نیز نمیتواند این درد را تحمل کند و در عذاب است. او احساس میکند که تنها غذای جانش غم و اندوه است و از باده هجر مست شده است. در انتها، شاعر به این نتیجه میرسد که هیچ چارهای جز انتظار برای وصال محبوبش ندارد.
هوش مصنوعی: بیا که از دوری تو در عذابم و دیگر نمیتوانم تحمل کنم این جدایی را.
هوش مصنوعی: از حال بد من نپرس؛ چون میبینی که چطور بدون حضور تو، عمری را سپری کردهام.
هوش مصنوعی: ای معشوق، میدانم که طاقت تحمل این درد را نخواهی داشت، اگر به فریاد و ناله من گوش کنی.
هوش مصنوعی: غذای واقعی روح جز درد و رنج نیست و جز اندوه، چیزی دیگر نمیتواند مرا آرام کند.
هوش مصنوعی: چنان تحت تأثیر یاد تو هستم که نمیتوانم به حالت طبیعی و هوشیاری برگردم.
هوش مصنوعی: ای مسلمانان، چه راهی دارید وقتی که کار به دست خودتان نمیافتد و نتوانید به وصال محبوب خود برسید؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چنان بی سایه شد چونان بی آزرم
که بر چشمش جهان تاری شد از شرم
جهان ز آتشپرستی شد چنان گرم
که بادا زین مسلمانی تو را شرم
بدو گفتا نداری ازخدا شرم
برادر را چنین میداری آزرم
به تاراج طبیعت حیرت و شرم
کجا بازار رعنائی شود گرم
نماند اندر میانه رفق و آزرم
نمیدارد کسی از جاهلی شرم
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.