یکی دیدم ترا اندر لقایت

از آن خواهم شد اینجا گه فدایت

بجز قرآن نمیبینم دوایت

که قرآنست اینجا رهنمایت

اگر ز اینجا زنی دم در فنایت

شود دم کل بمانی در بقایت

بکش این آتش طبع و هوایت

مجو از یار در اینجا بقایت

اگر خواهی که بینی رهنمایت

حقیقت آنست اینجا گه بقایت

همان در خواب باشد در ولایت

که ایشان راست در عین هدایت

مرا این لحظه وصل دلگشایت

در اینجا شد حقیقت کلکسایت

اگر خواهی بدانی پیشوایت

بگویم تا بدانی مقتدایت

بحقّ آن شجاع سر فدایت

بحقّ آنکه دادیش از عطایت

به جان بازیم سر در پیش پایت

عطا دانیم ما خود هر بلایت

تو داری جوهر بس بی نهایت

نمییابی مرا او را حد و غایت

حقیقت عشق میگوید ثنایت

که فانی نیستی دیده بقایت

یکی دیدم تمامت بی نهایت

همه در دوست در دیدار غایت

منم آن جوهر بیحدّ و غایت

که بنمایم کسان را در هدایت

توئی آن جوهر بحر هدایت

که کس اینجا نمیداند نهایت

وصال یار دیده او بغایت

ز حق دریافته عین هدایت

چو اینجا نیست جز او رهنمایت

هم او را دان که باشد درگشایت

شدی بیرون و تغییرت بغایت

ندارد همچو بحر کل نهایت

تو در قعری کجا باشد بهایت

بهای تست جان بی حدّ و غایت

درون آب حل شو در نهایت

که تا یابی ز قرب حق هدایت