گنجور

عطار » الهی نامه » بخش هفتم » (۷) حکایت زلیخا

 

که گر تو کژ روی ای گوی در راه

بمانی تا ابد در آتش و چاه

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هفتم » (۸) تمثیل

 

ولی هر تیر کآید کوژ از راه

همی بر تیر نفرین بارد آنگاه

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هفتم » (۱۰) حکایت سلطان محمود با دیوانه

 

تو هم این دم نهٔ از خویش آگاه

ولی آن دم که برگیرندت از راه

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هفتم » (۱۱) حکایت درخت بریده

 

ازان ترّست و تازه بر سر راه

که این دم زین بریدن نیست آگاه

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هفتم » (۱۲) حکایت حسن بصری و رابعه رضی الله عنهما

 

بصدق از رابعه پرسید آنگاه

که از بهر چه حیوانات این راه

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هفتم » (۱۶) حکایت مؤذّن و سؤال مرد از دیوانه

 

یکی دیوانهٔ می‌رفت در راه

یکی پرسید ازو کای مردِ آگاه

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هفتم » (۱۸) حکایت سلطان محمود با ایاز

 

زبان بگشاد ایاز و گفت ای شاه

اگر جاویدم اندازی فرو چاه

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هفتم » (۱۸) حکایت سلطان محمود با ایاز

 

اگر من هستم وگرنه درین راه

منم دلبر منم سرور منم شاه

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هشتم » (۱) حکایت بچّۀ ابلیس با آدم و حوّا علیه السلام

 

درآمد جملهٔ خاکستر از راه

بهم پیوسته شد آن بچه آنگاه

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هشتم » (۴) حکایت سلطان محمود با ایاز

 

که می‌بینند رویت جمله چون ماه

نمی‌یابد بپای تو کسی راه

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هشتم » (۵) حکایت پسر صاحب جمال و عاشق شوریده حال

 

بزیر خیمه در آن هر دو دلخواه

بزیر جامهٔ رفتند آنگاه

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هشتم » (۶) حکایت سلطان محمود و ایاز در حالت وفات

 

چو لعنت بود تشریفش ز درگاه

بجان پذرفت وشد افسانه کوتاه

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هشتم » (۸) حکایت ماه و رشک او برخورشید

 

تو نشنیدی که پرسیدند از ماه

که تو چه دوست تر داری درین راه

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هشتم » (۹) سؤال کردن مردی از مجنون

 

رفیقی گفت با مجنون گمراه

که لیلی مُرد گفت الحمدلله

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هشتم » (۹) سؤال کردن مردی از مجنون

 

چنین گفت او که چون من بهره زان ماه

ندیدستم نبیند هیچ بد خواه

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هشتم » (۱۱) حکایت سلطان محمود و آرزو خواستن بزرگان

 

ز شهر و مال و ملک ومنصب و جاه

بسی در خواستند آن روز از شاه

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هشتم » (۱۱) حکایت سلطان محمود و آرزو خواستن بزرگان

 

که اوّل بر نشانه چند ره شاه

نظر می‌افکند پس تیر آنگاه

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هشتم » (۱۱) حکایت سلطان محمود و آرزو خواستن بزرگان

 

شما آن زخم می‌بینید در راه

ولی من آن نظر می‌بینم از شاه

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هشتم » (۱۲) حکایت شبلی رحمة الله علیه

 

گروهی پیش او رفتند ناگاه

بنّظاره باستادند در راه

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هشتم » (۱۲) حکایت شبلی رحمة الله علیه

 

زبان بگشاد شبلی گفت آنگاه

که ای جمله بهم کذّاب و گمراه

عطار
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
۴۹
sunny dark_mode