گنجور

عطار » الهی نامه » بخش چهارم » (۴) حکایت شه زاده که مرد سرهنگ بر وی عاشق شد

 

زبان بگشاد آن سرهنگ کای شاه

دران زندان نبودم از تو آگاه

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهارم » (۵) حکایت پیرمرد هیزم فروش و سلطان محمود

 

مگر آن پیر زر می‌نستد از شاه

شه از پیشش فرس افکند در راه

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهارم » (۵) حکایت پیرمرد هیزم فروش و سلطان محمود

 

شهش گفتا چرا، گفتا دران راه

نکردی هیچ بَیعی با من آنگاه

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهارم » (۵) حکایت پیرمرد هیزم فروش و سلطان محمود

 

زبان بگشاد پیر و گفت ای شاه

چو می‌دادی بمن آن زر بیک راه

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهارم » (۵) حکایت پیرمرد هیزم فروش و سلطان محمود

 

عزیزا پیر هیزم کش درین راه

توئی و نورِ حق آن حضرت شاه

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش پنجم » (۱) حکایت شبلی با مرد نانوا

 

چو در ره دید شبلی گفتش آنگاه

که گر خواهی که آن برخیزد از راه

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش پنجم » (۴) حکایت رهبان با شیخ ابوالقاسم همدانی

 

مگر بوالقاسم همدانی از راه

درآمد گردِ آن می‌گشت ناگاه

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش پنجم » (۴) حکایت رهبان با شیخ ابوالقاسم همدانی

 

ترا آفراسیاب نفس ناگاه

چو بیژن کرد زندانی درین چاه

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش پنجم » (۴) حکایت رهبان با شیخ ابوالقاسم همدانی

 

ترا پس رستمی باید درین راه

که این سنگ گران بر گیرد از چاه

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش پنجم » (۴) حکایت رهبان با شیخ ابوالقاسم همدانی

 

بر کیخسرو روحت دهد راه

نهد جام جمت بر دست آنگاه

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش پنجم » (۷) حکایت گبر که پُل ساخت

 

زبان بگشاد و آنگه گفت ای شاه

تو اکنون قیمت این پل ز من خواه

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش ششم » جواب پدر

 

وزیشان آنگهی تا آب آن چاه

مسافت یک وجب نیست ای عجب راه

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش ششم » (۳) حکایت دیوانه به شهر مصر

 

چنین گفت او که هر شوریدهٔ راه

که میرد از غم معشوق ناگاه

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش ششم » (۴) حکایت فخرالدین گرگانی و غلام سلطان

 

گر امشب این غلام از حضرت شاه

برم با خانهٔ خود تا سحرگاه

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش ششم » (۸) حکایت نابینا با شیخ نوری رحمه الله

 

مگر پوشیده چشمی بود در راه

که بگشاده زبان می‌گفت الله

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش ششم » (۸) حکایت نابینا با شیخ نوری رحمه الله

 

در آن شورش به صحرا رفت ناگاه

نَیستانی دروده بود در راه

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش ششم » (۸) حکایت نابینا با شیخ نوری رحمه الله

 

ز خون سینهٔ آن کشتهٔ راه

نوشته بر سر هر نی که الله

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هفتم » (۴) حکایت دیوانه که سر بر در کعبه می‬زد

 

یکی هاتف زبان بگشاد آنگاه

که پُر بت بود این خانه دو سه راه

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هفتم » (۶) حکایت یوسف همدانی علیه الرحمة

 

نه ازدل بردن او هستم آگاه

نه هم جستم بقصد دلبری راه

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هفتم » (۶) حکایت یوسف همدانی علیه الرحمة

 

کسی کو از دل خود نیست آگاه

چگونه در دل دیگر برد راه

عطار
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۴۹
sunny dark_mode