پدر گفتش که ای مغرور مانده
ز اسرا رحقیقت دور مانده
مکن امروز ضایع زندگانی
چو میدانی که تو فردا نمانی
ببابل میروی ای مرد فرتوت
که سحر آموزی از هاروت و ماروت
هزاران سال شد کان دو فرشته
نگونسارند در چَه تشنه گشته
وزیشان آنگهی تا آب آن چاه
مسافت یک وجب نیست ای عجب راه
چو نتوانند خود را آب دادن
کجا دَر میتوانندت گشادن
چو استاد این چنین باشد پریشان
که خواهد کرد شاگردیِ ایشان
ترا امروز بینم دیو گشته
نخواهی گشت در فردا فرشته
مگرمرگت ببابل میدواند
که سرگردان و غافل میدواند
اگر مرگ تو در بابل نبودی
ترا این آرزو در دل نبودی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.