فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۶ - مویه کردن شهرو پیش موبد
نه غم ماند نه شادی این جهان را
فنا فرجام باشد هردوان را
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۸ - آگاهى یافتن موبد از رامین و رفتن او در باغ
سپردم مشک خود باد بزان را
همیدون میش خود گرگ ژیان را
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۸ - آگاهى یافتن موبد از رامین و رفتن او در باغ
بس است او چارهٔ بیچارگان را
همو یاور بود بی یاوران را
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۵۵ - عروسى کردن رامین با گل
نجویم نیز ویس بدگمان را
نه جز وی نیکوان این جهان را
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۶۰ - نامه نوشتن ویس به رامین و دیدار خواستن
یکی بفریفتی جفت کسان را
به ننگ آلوده دودمان را
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۶۳ - نامهٔ سوم اندر بدل جستن به دوست
شکر هر چند خوش دارد دهان را
نه چون تریاک سازد خستگان را
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۶۳ - نامهٔ سوم اندر بدل جستن به دوست
بدل باشد همه چیز جهان را
بدل نبود مگر پاکیزه جان را
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۶۳ - نامهٔ سوم اندر بدل جستن به دوست
اگر ایشان نپردازند خان را
نباشد جای دیگر کاروان را
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۶۳ - نامهٔ سوم اندر بدل جستن به دوست
نگارا بی تو قدری نیست جان را
چون جان را نیست چون باشد جهان را
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۶۶ - نامهٔ ششم اندر نواختن و خواندن دوست
فراقت قفل سخت آمد روان را
بجز وصل تو نگشاید مر آن را
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۶۸ - نامهٔ هشتم اندر خبر دوست پرسیدن
که دید آن دلربای دلستان را
که جز فتنه نیامد زو جهان را
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۶۸ - نامهٔ هشتم اندر خبر دوست پرسیدن
چو گوید شادمان دیدم فلان را
من از شادی بدو بخشم روان را
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۷۴ - گفتن رفیدا حال رامین با گل
گره بسته میان ابروان را
به خون دیدگان شسته رخان را
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۷۶ - پاسخ نامهء ویس از رامین
ترا دانم ندانم دیگران را
ترا خواهم نخواهم این و آن را
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۸۹ - پاسخ دادن ویس رامین را
مزه اکنون همی یابم جهان را
خوشی اکنون همی دانم روان را
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۹۵ - فرستادن ویس دایه را در پى رامین و خود رفتن در عقب
نه هر کس کاو خورد با گوشت نان را
به گردن بازبندد استخوان را
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۰۲ - رفتن موبد به شکار
درود از من رفیق مهربان را
درود از من امیر نیکوان را
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۰۴ - نامه نوشتن ویس به پیش رامین
ترا خواهم نخواهم پاک جان را
ترا جویم نجویم این جهان را
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۰۴ - نامه نوشتن ویس به پیش رامین
به سر بازافگن این بار گران را
ز دل بیرون کن این راز نهان را
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۰۵ - رفتن رامین به کهندز به مکر
نگهبان بود ویس دلستان را
همیدون داد فرمان جهان را