نوازان زهره و خورشید ساقی

شرای هند و آهنگ عراقی

بیا ساقی نیازم هست باقی

به جام باده شو با من ملاقی

ز می نام و نشان تا هست باقی

من و میخانه و مینا و ساقی

خوشست از دست خوبان صفاهان

می شیرازی و رطل عراقی

علاج تلخکامان چون ندارند

[...]

که صهبای محبت راست ساقی

در دریای عرفان خواجه باقی

هنوز این معجز از آن مانده باقی

که درهر کلب ظاهر هست ساقی

چو شد از گردش دوران به باقی

قدح آب شهادت مرگ ساقی

رسید اینجا چو گفت و گوی باقی

سمنبر شاه ملک قولچماقی

به مردی جد رستم بود باقی

که خود جان داد از گوز چماقی

فروزد چنگ از نیکو وفاقی

ز روی عجز در دامان ساقی

مشاهد گشت آنجا وجه باقی

نماند از باده خواران غیر ساقی

حق او را بر بقای خویش باقی

نماید بی‌قدح هم مست ساقی

نماید چون تجلی وجه باقی

یکی گردد شراب و جام و ساقی

می و میناست عکس روی ساقی

چو شیئیت نماند اوست باقی

بهر دوری دلارامیست ساقی

که موجودست فانی اوست باقی

بود گه جام و گه می گاه ساقی

ولی الله مادامست باقی

گرم باشد کنم قربان ساقی

بهر دم هفتصد جان جمله باقی

شراب حق حقیقت اوست ساقی

حقیقت اوست جز او نیست باقی

خمستی گاه و گه می گاه ساقی

درین میخانه نبود جز تو باقی

چو سیف الدوله از سلسال باقی

ریاض احمدی را گشت ساقی

حمیت ساخت با غیرت تحالف

مروت کرد با همت تلاقی

ترقی یافت روح علم از آن پس

[...]