مه قصاب من شوخیست خونریز
به خونم کرده تیغ غمزه را تیز
شکسته آستین بهر هلاکم
ز دست خنجر او سینه چاکم
بر آید شعله چون شمع از زبانم
زده آتش به مغز استخوانم
دلم را خنجرش بی تاب کرده
نگاهش زهره من آب کرده
تمنای جگر سازم بهانه
به پای خود روم سلاخ خانه
دکان خویش را هرگه گشاید
کشم آه از جگر شوشم نماید
دکان او لبالب باشد از پوست
که او را هست بر هر پوستی دوست
کنم تا جان خود امروز قربان
زنم خود را میان گوسفندان
بکشتن صاف سازم اشتها را
که بینم زیر تیغ او خدا را
به دکانش روم در خون طپیده
نیندیشم ز سرهای بریده
اگر خونم بریزد ماتمم نیست
ز پایم گر بیاویزد غمم نیست
نتابد روی جان دردمندم
جدا سازد اگر از بند بندم
ز مژگانش چکد خونم نظاره
سر دار است سرهای فتاده
ز دست او شده آزرده جانم
رسیده تیغ او بر استخوانم
نمی گیرد خبر از حال بنده
نگویم راز خود تا پوست کنده
نمی بینم از آن مه دلفروزی
کنم بهر تفاؤل شانه سوزی
روم بر کوچه او خانه سازم
به هر کس جنگ قصابانه سازم
ازو هر روز پرسم نرخ روغن
کنم هر شب به یادش خانه روشن
بود دکان او پیوسته جایم
اگر در کنده می سازند پایم
به هر دکان دمی او را ببینم
به هر دو کنده زانو نشینم
به بالای هم افتاده نظاره
به روی تخته اش چون گوشت پاره
روم سوی دکانش را شوم دوست
به امیدی که قصاب آشنا جوست
به خود امروز می نازد سر من
که دارم منت تیغش به گردن
خمار تشنگی رفت از سبویم
گره شد آب تیغش بر گلویم
ببسته دست و پا و گردنم را
شکسته استخوان های تنم را
جمال او همان از دور بینم
ندارم گرده پهلویش نشینم
به خونم تشنه تیغ کینه او
بود از رحم خالی سینه او
مرا آن شوخ هر دم دوست گیرد
بریزد خونم و در پوست گیرد
نمی تابم ز پیش خنجرش رو
اگر در سینه ام گردد ترازو
ازو سازم سراغ گوشت آهنگ
ترازو وار بندم بر شکم سنگ
نه آسایم ز خون بی دریغش
همیشه بوی خون آید ز تیغش
نگاهش خلق را بی تیغ کشته
دکان او شده از کشته پشته
مزین کرده از روغن دکان را
چراغان کرده خاک کشتگان را
ز دکان خانه با لب های خاموش
روم سوی دکانش گوشت بر دوش
دلم را نیست بی او یک زمان تاب
جگربند منست آن شوخ قصاب
نگاهم تا شود سیر از نظاره
کنم بازار قصابان اجاره
مرا تا آن بت قصاب شد یار
چو غنچه خون دل خوردن بود کار
خورند از دولت آن شوخ قصاب
ز یک سرچشمه گرگ و گوسفند آب
پی سوادی او جان می دهم من
خراب کشته های فربهم من
خریداران ز هر جانب خرابش
بود دلهای مشتاقان کبابش
اگر می داشتم در کنج مأوا
نمی کردم به غیر از گوشت سودا
مرا تا وصف تیغش بر زبان شد
ز شعرم استخوان بندی عیان شد
بیا ساقی نیازم هست باقی
به جام باده شو با من ملاقی
کباب از جان گرم سیدا کن
به ذوق بسمل او را آشنا کن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر با زبانی پر احساس و توصیفی زیبا به عشق و علاقه عمیق خود به یک قصاب میپردازد که به عنوان نشانهای از جذابیت و درد درونی او مطرح میشود. او از تیغ تیز قصاب به عنوان نماد عشق و غم یاد میکند و از درد ناشی از عشق صحبت میکند. شاعری از تماشای دکان قصاب و گرفتار شدن در دام عشق او سخن میگوید و میخواهد که خود را قربانی اسیر این عشق کند. او به نوعی رابطه عاشقانه و خطرناک اشاره میکند که زندگیاش را تحت تأثیر قرار داده و میخواهد خود را به دستان قصاب بسپارد، حتی اگر به قیمت ریختن خونش باشد. در نهایت، این شعر در همآمیختگی عشق و درد، و نیاز به وصال و محرم شدن به عشق اوست.
هوش مصنوعی: محبت تو برایم مانند یک قصاب است که با شوخی و بدون رحم، به دل من زخم میزند و چشمان نازک و فریبندهات مانند تیغی تیز، قلبم را میخورد.
هوش مصنوعی: دست او با خنجرش به من آسیب زده و قلب من به خاطر این زخم از درد شکافته است.
هوش مصنوعی: وقتی که صحبت میکنم، گویی شعلهای از زبانم برمیخیزد و این عشق یا اندوهی که در دل دارم، به عمق وجودم نفوذ میکند و مرا میسوزاند.
هوش مصنوعی: نگاه او دلم را به شدت ناآرام کرده و در عین حال، قدرت و توان من را به شدت کم کرده است.
هوش مصنوعی: من آرزو میکنم که با دل شکستگی، به خاطر خودم به جایی بروم که در آن سرنوشت سختی در انتظارم است.
هوش مصنوعی: هر بار که او دکانش را باز میکند، آهی از دل من بلند میشود و نشان میدهد که چقدر به یاد او دلتنگم.
هوش مصنوعی: فروشگاه او پر از پوست است، چرا که او برای هر کسی دوست و همراهی دارد.
هوش مصنوعی: امروز آمادهام که جانم را فدای او کنم و خود را در میان گوسفندان قرار دهم.
هوش مصنوعی: میخواهم اشتیاقم را نابود کنم، چون میبینم که خداوند زیر تیغ او قرار دارد.
هوش مصنوعی: به مغازهاش میروم در حالی که همه جا خون پاشیده است و به سرهای بریده فکر نمیکنم.
هوش مصنوعی: اگر خونم بریزد، برایم مهم نیست و اگر غم و اندوه بر من فرود آید، باز هم برایم اهمیت ندارد.
هوش مصنوعی: اگر نور و روشنی بر چهرهام بتابد، میتواند درد و رنج من را تسکین دهد و از اسارت و مشکلاتی که دارم نجاتم دهد.
هوش مصنوعی: از چشمان او خون میریزد و منظرهای از سرهای بریده را میبینم.
هوش مصنوعی: از دست او ناراحت و رنجیدهام و درد و عذابی که به من وارد شده، همچون تیغی است که به استخوانم رسیده است.
هوش مصنوعی: من حال خود را به کسی نمیگویم، چون میترسم که راز نهفتهام افشا شود.
هوش مصنوعی: من نمیتوانم از زیبایی آن ماه به شوق و امید دل خوشی پیدا کنم، زیرا که این باعث میشود دلم بیتاب شود.
هوش مصنوعی: من به خیابان او میروم و خانهای برای خود میسازم، و با هر کس که بخواهد دعوا کند، به شیوهای جدی و بدون رحم برخورد میکنم.
هوش مصنوعی: هر روز از او میپرسم قیمت روغن را و هر شب به خاطر او چراغ خانه را روشن میکنم.
هوش مصنوعی: اگر او دکانش همیشه محل من باشد، به این معنا که اگر از من دور شود، انگار که پایم را در کاشیهای کنده شده میسازند.
هوش مصنوعی: هر جا که او را ببینم، حتی اگر در یک دکان باشد، به احترامش زانوی تعظیم میزنم.
هوش مصنوعی: به بالای هم افتاده، نگاهی به صورت تختهاش میکند انگار که تکهای از گوشت است.
هوش مصنوعی: من به سمت دکان او میروم، به امید اینکه دوستی که قصاب است را پیدا کنم.
هوش مصنوعی: امروز سرم به خود میبالد که به خاطر تیغ او، بر گردنم مدیونش هستم.
هوش مصنوعی: احساس تشنگی من از بین رفته است و حالا آب آنقدر تند است که مثل تیغ بر گلوی من میزند.
هوش مصنوعی: دست و پایم را به بند کشیدهاند و گردنم را شکستهاند، استخوانهای بدنم هم آسیب دیده است.
هوش مصنوعی: زیبایی او را از دور میبینم و نمیتوانم به کنارش بنشینم.
هوش مصنوعی: او با کینهاش به خونم تشنه بود، در حالی که قلبش خالی از رحم و محبت است.
هوش مصنوعی: دوست گرانقدر من همواره مرا به شوق و شادی میآورد، اما در عین حال گاهی با رفتارهایش باعث آزردگی و رنجش من میشود.
هوش مصنوعی: من نمیتوانم از پیش خنجر او دور شوم، حتی اگر در دل من ترازویی باشد.
هوش مصنوعی: من از او میخواهم که گوشهای از وجودش را به من نشان دهد، و مانند ترازویی که به دقت وزن را نشان میدهد، احساسات و دردهای خود را در دل سنگینم قرار دهم.
هوش مصنوعی: من هرگز از خون بیدریغ او آسوده نیستم و همیشه بوی خون از تیغ او به مشامم میرسد.
هوش مصنوعی: نگاه او بدون هیچ جنگ و درگیری، به راحتی روح و جان انسانها را تسخیر میکند. به طوری که دکان محبت و جذابیت او پر از افرادی است که تحت تأثیر او قرار گرفتهاند.
هوش مصنوعی: با روغن خود، دکان را زیبا و روشن کرده و خاک قربانیان را تزئین کرده است.
هوش مصنوعی: من از دکان خانه با لب های خاموش بیرون میروم و به سوی دکان او میروم که گوشتی بر دوش دارم.
هوش مصنوعی: دل من بدون او یک لحظه هم آرامش ندارد، آن دلربای خوشسلیقه که مانند قصابی با هنر خود قلبها را میبرد.
هوش مصنوعی: نگاهم را سیر میکنم و به تماشا و بررسی بازار قصابها میپردازم.
هوش مصنوعی: تا زمانی که آن معشوقهام مانند قصاب شده و به من بیرحمی کند، خوردن خون دل مانند غنچه برای من عادی شده است.
هوش مصنوعی: از نعمت و خوشفهمی، آن قصاب شوخ بهره میبرد؛ چرا که مانند گرگ و گوسفند، از یک منبع مشترک آب مینوشند.
هوش مصنوعی: به خاطر دانش و آگاهی او، جانم را فدای عشق میکنم و به خاطر دل کشتهشدگان نادان، خود را فدای عشق میزنم.
هوش مصنوعی: مشتاقان از همه طرف به سمت او میآیند و دلهایشان به شدت برای او میسوزد.
هوش مصنوعی: اگر در جایی آرام مینشستم، چیزی جز عشق و علاقه را در دل نمیپروراندم.
هوش مصنوعی: وقتی که به توصیف تیغ او پرداختم، شعر من به وضوح شکل و ساختار خود را پیدا کرد.
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، من به وجود تو نیاز دارم. با من ملاقات کن و در لیوان شراب با من بیا.
هوش مصنوعی: سید را با کبابی داغ و خوشمزه مهمان کن تا او طعم لذت بخش آن را تجربه کند و با این طعم آشنا شود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.