عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۲ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)
همه رفتند بر سودا دماغی
بمردند اندر اینجا چون چراغی
ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۱۶ - داستان کبک نر با ماده
در افشان لاله در وی چون چراغی
ولیک از دود او بر جانش داغی
ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۱۶ - داستان کبک نر با ماده
در افشان لاله در وی چون چراغی
ولیک از دود او بر جانش داغی
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۱۹
دلی دارم در او دردی و داغی
که یکدم نیستش از غم فراغی
به هر دل از دلم سوزی بگیرد
بسوزد چون چراغی از چراغی
ازین شکرلبان شمع صورت
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۶۹ - مدح شیخی در آئینهٔ صفا مثالی است از ذات محمد مصطفی با لعین نه بلعکس
دلش کز شوق دارد در دو داغی
رواق قدس را روشن چراغی
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۸۹ - بخشیدن برکت و یمن، فرزند یمینالدین مبارک را، ازین پند نامه میمون، تا در نقش این پند فرو شود، و از بند نفس بیرون آید!
دگر بر من نشیند از تو داغی
تو آن دودی که زاید از چراغی
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۲ - در توحید
دو کون از صنع او یک گل به باغی
ز ملکش نه فلک یک شب چراغی
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۲ - در حکمت آفرینش
به کرمی داد از ابریشم کناغی
به کرمی میدهد در شب چراغی
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۱۵ - آغاز داستان جمشید و خورشید
ملک فرمود تا یک شب به باغی
که بر هر خار بود از گل چراغی
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۷ - در معراج وی که از آفتاب رفیع الدرجات ذوالعرش سایه ایست و از معارج قدر آن از ذروه عرش تا حضیض فرش پایه ای
چو آن دل کز بتان دارد فراغی
ندیده ران او آسیب داغی
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۱۷ - در نیام منام دیدن زلیخا نوبت اول تیغ آفتاب جمال یوسف را علیه السلام و کشته عشق شدن وی به آن تیغ نهفته در نیام
به گل خال رخش از مشک داغی
گرفته آشیان زاغی به باغی
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۱۹ - از مشاهده تغییر حال زلیخا گره تحیر به رشته تفکر کنیزان افتادن و دایه بر سر انگشت استفسار گره را از آن رشته گشادن
بدانستی همه کز هیچ باغی
نروید لاله ای خالی ز داغی
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۴۳ - مطالبه کردن زلیخا وصال یوسف را علیه السلام و استغنا نمودن یوسف از وی
زلیخا داشت بس جانسوز داغی
ولی می داشت زان یوسف فراغی
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۴۷ - فرستادن زلیخا یوسف را علیه السلام به جانب باغ و تهیه اسباب وی کردن
زلیخا داشت باغی و چه باغی
کزان بر دل ارم را بود داغی
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۴۸ - رسیدن شب و عرضه کردن کنیزکان جمال خویش را بر یوسف علیه السلام تا به کدامیک از ایشان رغبت نماید
ولی بود او به خوبی تازه باغی
وز آن مشت گیاه او را فراغی
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۵۳ - پیش رسیدن عزیز یوسف را بر بیرون آن خانه و پنهان داشتن آنچه میان وی و زلیخا گذشته بود و افشای زلیخا آن را
ز غربت داشتم بر سینه داغی
گرفته از همه کنج فراغی
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۶۱ - در شرح احسان های یوسف علیه السلام با اهل زندان و تعبیر کردن وی خواب مقربان پادشاه مصر را و وصیت کردن وی مر یکی ازیشان را که وی را پیش پادشاه یاد کند
چو باد ار در رود در تازه باغی
فروزد از رخ هر گل چراغی
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۷۲ - شکایت از فلک پر نکایت که اژدهاوار گرد عالمیان حلقه کرده و همه را به دایره تصرف خود درآورده بر یکی زخم زند و بر دیگری زهر افکند نه هیچ از دست رفته را با وی دست ستیز و نه هیچ از پای افتاده را از وی پای گریز
نموده عور هر شاخی به باغی
دم طاووس را پای کلاغی
جامی » هفت اورنگ » یوسف و زلیخا » بخش ۷۴ - در مخاطبه نفس و ترقی دادن وی از حضیض خویشتنداری و خودپسندی به ذروه دست کوتاهی و همت بلندی
نبینم از چنان فرخنده باغی
تو را در دست جز پای کلاغی
سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۶۱ - غزل گفتن بار بد از زبان خسرو
شدم روزی به طوفی سوی باغی
که تا جویم دمی از غم فراغی