چو داری کعبهٔ اسرار حاصل

چرا در خود نگردانی تو واصل

چو هر دو نقطه خواهد بود در اصل

ز فرقت میرسد زیشان ابا اصل

در آخرشان بکن مقصود حاصل

همه از ذات خودگردان تو واصل

تمامت اهل دل گشتند واصل

ز عین شرعشان مقصود حاصل

دل و جانش چو در حق گشت واصل

همه مقصود ما را کرد حاصل

یقین دل چو از وی گشت حاصل

مرا اینجایگه او کرد واصل

ز شرعت گشتم اینجاگاه واصل

همه مقصودهایم گشت حاصل

فنا شو تا کنم اینجات واصل

همه مقصود تو آرم بحاصل

بلا و رنج دید و گنج حاصل

در اینجا کرد بیشک گشت واصل

ترا چون نیست این مقصود حاصل

نگشتستی در این درگاه واصل

ریاضت سالکان را کرد واصل

که شد در عاقبت مقصود حاصل

مرا در خود طلب مطلوب حاصل

که تا گردانمت در عشق واصل

همه ذرّات اینجا کن تو واصل

همه مقصود از اینجا کن تو حاصل

در این صورت ببین و گرد واصل

از او مقصود بین کاینجاست حاصل

ترا دیدار جانان هست حاصل

از آنی بر همه اشیا تو واصل

چو روی دوست دیدی گرد واصل

چو مقصودست بیشک جمله حاصل

ز دنیا آنقدر بس پیش واصل

که مقصود کسان کردی تو حاصل

کست اینجا نداند جز که واصل

کسی کو را بود مقصود حاصل

من از هیلاج هر مقصود حاصل

کنم زانجا همه ذرّات واصل

از آن دم زد کز آندم گشت واصل

همه در جوهر کل دید حاصل