فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۶ - گفتار اندر ستایش عمید ابو الفتح مظفر
مرا تا آن خداوند آشنا شد
دلم روشنتر از روشن هوا شد
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۳ - آمدن زرد پیش شهرو به رسولى
همی گفتی که زرد اکنون کجا شد
چنین دیر آمدنش از مه چرا شد
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۴ - آمدن رامین به دز اشکفت دیوان پیش ویس
که تیر من کنون یارب کجا شد
روا شد کام من یا ناروا شد
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۵ - آمدن شاه موبد از روم و رفتن به دز اشکفت دیوان نزد ویس
اگر گریم مرا گریه سزا شد
که چونان خوبرو از من جدا شد
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۵۶ - نامه نوشتین رامین به ویس و بیزارى نمودن
جوانه سرو قد من دوتا شد
دو هفته ماه من جفت سها شد
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۵۷ - رسیدن پیگ رامین به مرو شاهجان و آگاه شدن ویس از آن
یکی ناگه ز دست من رها شد
به ابر اندر ز چشم من جدا شد
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۷۲ - مویه کردن ویس بر جدایى رامین
اگر نه آفتاب از من جدا شد
جهان بر چشم من تیره چرا شد
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۰۰ - پشیمان شدن رامین از رفتن ویس و از پس ویس شدن
چو ویس دلبر از رامین جدا شد
هوا همچون دمنده اژدها شد
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۰۰ - پشیمان شدن رامین از رفتن ویس و از پس ویس شدن
خروشی ناگهان از وی رها شد
که گفتی جان وی از تن جدا شد
فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۰۹ - کشته شدن شاه موبد بر دست گراز
هر آن تیری که از دستش رها شد
نداند هیچ چون شد یا کجا شد
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۲۶ - رسیدن شیرین به مشگوی خسرو در مداین
چو شیرین از بَرِ خسرو جدا شد
ز نزدیکی به دوری مبتلا شد
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۸ - کوه کندن فرهاد و زاری او
کسی دربند مردم چون نباشد؟
که او از سنگ، مردم میتراشد
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۹۸ - در بقای جان
و گر جان ماند و از قالب جدا شد
بگو تا جان چندین کس کجا شد؟
عطار » الهی نامه » آغاز کتاب » در نعت سید المرسلین صلی اللّه علیه و سلم
کسی کو با تو اینجا آشنا شد
در آخر بی شکی مرد خدا شد
عطار » الهی نامه » بخش سوم » (۷) حکایت جوان گناه کار و ملایکۀ عذاب که برو موکّلند
بحق گویند خصم ما کجا شد
مگر در عالم باقی فنا شد
عطار » الهی نامه » بخش سوم » (۷) حکایت جوان گناه کار و ملایکۀ عذاب که برو موکّلند
تو میدانی الهی کو کجا شد
اگر با ما نگوئی جان ما شد
عطار » الهی نامه » بخش چهارم » (۴) حکایت شه زاده که مرد سرهنگ بر وی عاشق شد
بخاک افتاد و هوش از وی جدا شد
ز حلقش نعرهٔ بی او رها شد
عطار » الهی نامه » بخش دوازدهم » (۲) حکایت سنگ و کلوخ
ولیکن آن کلوخ از خود فنا شد
ندانم تا کجا رفت و کجا شد
عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۸) حکایت پیر عاشق با جوان گازر
ز عشق روی او پشتش دو تاشد
دلش گردابِ دریای بلا شد