گنجور

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۶ - گفتار اندر ستایش عمید ابو الفتح مظفر

 

مرا تا آن خداوند آشنا شد

دلم روشنتر از روشن هوا شد

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۳ - آمدن زرد پیش شهرو به رسولى

 

همی گفتی که زرد اکنون کجا شد

چنین دیر آمدنش از مه چرا شد

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۴ - آمدن رامین به دز اشکفت دیوان پیش ویس

 

که تیر من کنون یارب کجا شد

روا شد کام من یا ناروا شد

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۷۲ - مویه کردن ویس بر جدایى رامین

 

اگر نه آفتاب از من جدا شد

جهان بر چشم من تیره چرا شد

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۰۹ - کشته شدن شاه موبد بر دست گراز

 

هر آن تیری که از دستش رها شد

نداند هیچ چون شد یا کجا شد

فخرالدین اسعد گرگانی
 

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۲۶ - رسیدن شیرین به مشگوی خسرو در مداین

 

چو شیرین از بَرِ خسرو جدا شد

ز نزدیکی به دوری مبتلا شد

نظامی
 

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۸ - کوه کندن فرهاد و زاری او

 

کسی دربند مردم چون نباشد‌؟

که او از سنگ‌، مردم می‌تراشد

نظامی
 

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۹۸ - در بقای جان

 

و گر جان ماند و از قالب جدا شد

بگو تا جان چندین کس کجا شد؟

نظامی
 

عطار » الهی نامه » آغاز کتاب » در نعت سید المرسلین صلی اللّه علیه و سلم

 

کسی کو با تو اینجا آشنا شد

در آخر بی شکی مرد خدا شد

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش سوم » (۷) حکایت جوان گناه کار و ملایکۀ عذاب که برو موکّلند

 

تو میدانی الهی کو کجا شد

اگر با ما نگوئی جان ما شد

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهارم » (۴) حکایت شه زاده که مرد سرهنگ بر وی عاشق شد

 

بخاک افتاد و هوش از وی جدا شد

ز حلقش نعرهٔ بی او رها شد

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش هفتم » (۷) حکایت زلیخا

 

نمی‌دانم دلم عاشق چرا شد

وگر عاشق شد او باری کجا شد

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش دوازدهم » (۲) حکایت سنگ و کلوخ

 

ولیکن آن کلوخ از خود فنا شد

ندانم تا کجا رفت و کجا شد

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهاردهم » (۸) حکایت پیر عاشق با جوان گازر

 

ز عشق روی او پشتش دو تاشد

دلش گردابِ دریای بلا شد

عطار
 
 
۱
۲
۳
۸