اگرچه خواستم من حق نمی‌خواست

ازان کاری بدست من نشد راست

بهر درکان جوان می‌بنگرد راست

خدای خویش را بیند که آنجاست

به دل می‌گفت آن کودک که پیداست

که آن چیزی که می‌جویم من آنجاست

چه می‌خواهی ز من با من بگو راست

برُهبان گفت شیخ آنست درخواست

چو برخیزد دو بودن ازمیان راست

یکی گردد بهم این خواست و آن خواست

بدان نام از خدای خویش درخواست

که تا زنده کند آن استخوان راست

عزیزی از زلیخا کرد درخواست

که چون یوسف ببردت دل بگو راست

همی هر تیر کآید از کمان راست

عنایت بود تیر انداز را خواست

بزرگی گفت چون یوسف چنان خواست

که خود با ابن یامین دل کند راست

ایاز سیم بر را کرد درخواست

که تا با او بگویم یک سخن راست

ولی چون حق تعالی این چنین خواست

چه کژ گویم نیامد این چنین راست

سر تو چون نشیمن گاه سوداست

سر تابوت را دستار زیباست

چو کرد از سنگ خارا خانهٔ راست

نگه دارندهٔ بسیار درخواست

جوانی گرم رو از جای برخاست

بدو گفتا که بشنو یک سخن راست

مگردیوانهٔ شوریده برخاست

برهنه بُد ز حق کرباس می‌خواست

نیامد کارِ این با کارِ آن راست

چو لختی پیش او بنشست برخاست

کلیم الله تعجب کرد و برخاست

که تا کرباس و گور او کند راست

شه بصره ز دیری گاه می‌خواست

که با بهلول بنشیند دمی راست

مرا گفتا که برخیز و بگو راست

وگرنه این زمان گردی کم و کاست

بدو گفتند آمین آن بود راست

کامام خواجه از حق هرچه درخواست