گنجور

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۴ - آمدن رامین به دز اشکفت دیوان پیش ویس

 

ز بختت آنکه اکنون وقت سرماست

جهان همواره چون بفسرده دریاست

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۴ - آمدن رامین به دز اشکفت دیوان پیش ویس

 

کجا رامین درین نزدیکی ماست

اگرچه او ز تاریکی نه پیداست

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۷ - سپردن موبد ویس را به دایه و آمدن رامین در باغ

 

شب تاریک پنداری که دریاست

کنار و قعر او هر دو نه پیداست

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۵۲ - پاسخ دادن ویس موبد را

 

مثال مهر همچون ژرف دریاست

کنار و قعر او هر دو نه پیداست

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۵۳ - رفتن رامین به گوراب و دور افتادن از ویس

 

همی گفت ای دل نادان و ناراست

نگه کن تا نهیبت از کجا خاست

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۵۹ - بیمار شدن ویس از فراق رامین

 

یکی گفتی همه رنجش ز سوداست

یکی گفتی همه دردش ز صفراست

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۶۹ - نامهٔ نهم در شرح زارى نمودن

 

مرا چون لام، نامه قد دوتاست

ترا همچون الفها قامت راست

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۸۰ - پاسخ دادن ویس رامین را

 

همی گفت این چه برف و این چه سرماست

کزیشان رستخیز ویس برخاست

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۸۱ - آمدن ویس دگر بار بر روزن و سخن گفتنش با رخش رامین

 

دلم گر چون کمان در مهر دوتاست

چو تیرست در جفا گفتار من راست

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۹۸ - پاسخ دادن رامین ویس را

 

کند گهگاه ایزد کارها راست

چنان کزوی نداند هیچ کس خواست

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۰۲ - رفتن موبد به شکار

 

نه رامش کرد با شاه و نه مِیْ خواست

بهانه کرد درد پا و برخاست

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۱۳ - در انجام کتاب گوید

 

مگر تیمار مرگ از خلق برخاست

همه کس یافت آن کامی که می‌خواست

فخرالدین اسعد گرگانی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۵۸

 

خداوندی که تاج دین و دنیاست

به‌دولت دین و دنیا را بیاراست

از آن تاجی است در دنیا و در دین

که انعل‌ا مرکب او تاج جوزاست

دلیل دولتش چون روز روشن

[...]

امیر معزی
 

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۹ - در محمدت صاحب ناصرالدین

 

قدر می‌خواست تا کار دو عالم

به یکبار از پی سلطان کند راست

چو او اندیشهٔ برخاستن کرد

قضا گفتا تو بنشین خواجه برخاست

انوری
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۷ - تقاضا

 

خداوندا کمینه چاکر تو

کت اندر بندگی یکروی و یکتاست

ز خدمت یکدو روز اردورماندست

مگو سرگشته نا پای برجاست

بخاک پای تو کان نیست تقصیر

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

حمیدالدین بلخی » مقامات حمیدی » المقامة الثانیة و العشرون - فی المعزم

 

تو افزون شو که شخص از صابری کاست

تو خوش بنشین که عقل از خانه برخاست

هوای دل ز بهر خدمت تو

چو فراشان سرای سینه آراست

حمیدالدین بلخی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

بیا بنشین که دلها بی تو برخاست

دمی با ما دل سنگین بکن راست

من اندیشم که جان بر تو فشانم

مشو از جای، کین اندیشه برجاست

ز تو جورست با ما و غمی نیست

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۳۴
sunny dark_mode