گنجور

 
جمال‌الدین عبدالرزاق

خداوندا کمینه چاکر تو

کت اندر بندگی یکروی و یکتاست

ز خدمت یکدو روز اردورماندست

مگو سرگشته نا پای برجاست

بخاک پای تو کان نیست تقصیر

نه نیز او را ملال از خدمتت خاست

بلی زین معنی او را یک غرض هست

بگوید گر تقضی ور تقاضاست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیر معزی

خداوندی که تاج دین و دنیاست

به‌دولت دین و دنیا را بیاراست

از آن تاجی است در دنیا و در دین

که انعل‌ا مرکب او تاج جوزاست

دلیل دولتش چون روز روشن

[...]

انوری

قدر می‌خواست تا کار دو عالم

به یکبار از پی سلطان کند راست

چو او اندیشهٔ برخاستن کرد

قضا گفتا تو بنشین خواجه برخاست

مجیرالدین بیلقانی

بیا بنشین که دلها بی تو برخاست

دمی با ما دل سنگین بکن راست

من اندیشم که جان بر تو فشانم

مشو از جای، کین اندیشه برجاست

ز تو جورست با ما و غمی نیست

[...]

حمیدالدین بلخی

تو افزون شو که شخص از صابری کاست

تو خوش بنشین که عقل از خانه برخاست

هوای دل ز بهر خدمت تو

چو فراشان سرای سینه آراست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه