بیا بنشین که دلها بی تو برخاست
دمی با ما دل سنگین بکن راست
من اندیشم که جان بر تو فشانم
مشو از جای، کین اندیشه برجاست
ز تو جورست با ما و غمی نیست
اگر خواهی غرامت نیز بر ماست
دمم دادی و من چون شهد خوردم
ندانم کان چه شوخی وین چه سوداست؟
ز من جان خواستی جان را چه قدرست؟
تو بنشین کز سر جان بر توان خاست
بیفکن سایه بر کارم که بی تو
چو سایه کار من افتاده در پاست
مجیر از عمر، حاصل خواست وصلت
بنامیزد چنان آمد که او خواست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از محبوبش دعوت میکند که نزد او بیاید و دلش را آرام کند. او بیان میکند که فکر کردن به محبوب، جانش را به تپش میاندازد و از او میخواهد که درنگ نکند. شاعر به محبوب میگوید که با وجود غم و مشکلاتی که دارد، احساس ناراحتی نمیکند و اگر محبوب بخواهد، میتواند غرامت این غم را بپردازد. او همچنین از شیرینی حضور محبوبش سخن میگوید و از او میخواهد که سایهاش را بر زندگی او بیفکند تا به کارهایش رونق ببخشند. در نهایت، شاعر اشاره میکند که محبوبش به او زندگی و امید داده است و این خواستهاش را با عشق و اشتیاق بیان میکند.
هوش مصنوعی: بیا بنشین و با حضور تو دلها آرام بگیرند، لحظهای به ما بپیوند و دلهای سنگین را سبک کن.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که من دربارهٔ تو فکر میکنم و میخواهم جانم را برای تو فدا کنم، اما از جایت تکان نخور، زیرا این فکر در ذهن من ثابت است.
هوش مصنوعی: رفتار تو با ما ناعادلانه است، اما برای ما اهمیتی ندارد؛ حتی اگر بخواهی، ما هم آمادهایم تا بهای این رفتار را بپردازیم.
هوش مصنوعی: به من زندگی و حیات دادی و من مانند شهد شیرین آن را نوشیدم، نمیدانم این چه بازی و شوخی است و این چه فایدهای دارد؟
هوش مصنوعی: تو جانم را خواستی، اما ارزش آن چقدر است؟ تو خودت بنشین، زیرا برای به دست آوردن جان، باید از سر آن برآیی.
هوش مصنوعی: سایهات را بر کار من بینداز، زیرا بدون تو، وضعیت کارم به اندازه یک سایه بیروح و خستهکننده شده است.
هوش مصنوعی: عمر به سرعت میگذرد، اما در این مدت میتوان به خواستههای خود در عشق و وصل رسید. این موضوع به همان صورت که در نظر داشتیم پیش میرود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به وصفش چند گفتن هم نه زیباست
که چندی را مقادیرست و احصاست
خداوندی که تاج دین و دنیاست
بهدولت دین و دنیا را بیاراست
از آن تاجی است در دنیا و در دین
که انعلا مرکب او تاج جوزاست
دلیل دولتش چون روز روشن
[...]
قدر میخواست تا کار دو عالم
به یکبار از پی سلطان کند راست
چو او اندیشهٔ برخاستن کرد
قضا گفتا تو بنشین خواجه برخاست
خداوندا کمینه چاکر تو
کت اندر بندگی یکروی و یکتاست
ز خدمت یکدو روز اردورماندست
مگو سرگشته نا پای برجاست
بخاک پای تو کان نیست تقصیر
[...]
تو افزون شو که شخص از صابری کاست
تو خوش بنشین که عقل از خانه برخاست
هوای دل ز بهر خدمت تو
چو فراشان سرای سینه آراست
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.