صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴
زمین گوئی به پیش پای عشق است
کفی افلاک از دریای عشق است
ز اول تا به آخر آنچه بینی
به بازار جهان سودای عشق است
در این مستان لایعقل شب و روز
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۰
تعالی الله از این بالا وزین رخ
ندیده کس چنین قامت چنین رخ
کنی روز مرا شب چون نمائی
نهان در زیر زلف عنبرین رخ
ز حیرت نقش بر دیوار گردند
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۱
خدا را جمع نتوان با هوا کرد
یکی از این دو را باید رها کرد
ولی ترک خدا کردن محالست
که هر کس کرد خود را مبتلا کرد
به ملک عافیت ره برد آنکو
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۴۸ - حکایت
شنیدستم بدیوانه نمائی
ترحم کرد شخصی کفش پائی
شد آن ژولیدهٔ حق بر لب رود
بزیر سر نهاد آن کفش و بغنود
ز جاجست و در آبش کرد پرتاب
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۴۹ - حکایت
بزشتی کرد تسخر عیبجوئی
که از خوبی نداری آبروئی
تو را حق کرده محروم از ملاحت
ز اعضای تو میریزید قباحت
بهر عضو نو عیبی آشکار است
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۵۰ - گل و شبنم
گل و شبنم به هم در بوستانی
خوش افکندند طرح داستانی
به شبنم گفت گل از روی نخوت
تو را با من نباشد حد صحبت
چمن زیبا ز گل باشد گلم من
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۵۱ - تنبیه
خرد را گفتم ای دانای هر راز
مرا از کار دل کن عقدهای باز
کند با هرکس این دل آشنائی
همی سوزد بهنگام جدائی
بگفتا دوستی کاریست مشکل
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۵۲ - حکایت
شنیدستم که لقمان نکو نام
بمردم بیطمع دادی همی وام
کسی صد درهم از وی وام کردی
به پیش خود خیال آن خام کردی
که رهن و حجتهی چون نیست در کار
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۵۳ - نصیحت
بکن پندی سرور آور ز من گوش
گرت فرسود غم بر دفع آن کوش
ظهور غم بود از نارضائی
رضا شو تا زغم یابی رهائی
حقیقت نارضائی خود ملال است
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۵۴ - نصیحت
بخر پند و مکن حکمت فروشی
خموشی کن خموشی کن خموشی
چو دهقانر است پنهان دانه در گل
در آخر یابد از آندانه حاصل
و گر بگشود خاک و وانمودش
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۵۵ - نصیحت
گرت باید به گیتی سر فرازی
بکن در خویش کسب بی نیازی
که هر قدر از کسانچیزی بخواهی
ز قدر خویشتن قدری بکاهی
علی گفت ار کرم کردیامیری
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۵۶ - در محبت
محبت جلوهٔ اول ز حق دان
ز بعد کنت کنزا حببت برخوان
مرادم این بود ای یار جانی
که اسرار محبت را بدانی
چو ما بین دو کس بینی محبت
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۵۷ - در همین مقام
کسی پرسید از من سر خلقت
بگفتم نیستم آگه ز حکمت
من این دانم که حق با بینیازی
کند با مشت خاکی عشقبازی
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۰۴ - آقای بهمنی یکی از شعرای گستاخ
مدیرنامهٔ نامی کانون
به بیچون نامهام چون ساخت ممنون
نخست آوردمش تحسین بسیار
که همت میگمارد خوش بدینکار
هزاران همچو من شرمنده دارد
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۱۵ - قطعه
زبان زندانی و کام تو زندان
مقفل گشته این زندان به دندان
چو باز این قفل زان زندان نمائی
بزندانی در زندان گشائی
بسوی ناروائیها گراید
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۱۶ - قطعه در میلاد مسعود حضرت خاتم المرسلین (ص)
یکی ز اتباع عبسی پور مریم
به استعلا همی زد زین بیان دم
که عیسی را خدا پیغمبری داد
به هر پیغمبر او را برتری داد
همینم بس دلیل این معما
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » ماده تاریخها و قطعات مناسبتی » شمارهٔ ۹۵ - تاریخ پل آهنین که در قصبهٔ ریز روی رودخانه زاینده رود ساختند
به عهد پهلوی ثانی آن شاه
که شاد از لطف دلهای غمین ساخت
جناب شهردار ریز در ریز
پلی بهر رفاه عابرین ساخت
مهندس نازم و آهنگرش را
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱ - قطعه
شنیدم پشهای بر پشت پیلی
نشست و خواست برخیزد دگر بار
بگفت ای پیل چو نخیزم من از جای
ملرز و خویش را محکم نگه دار
بگفت از آمدن دادی چه رنجم
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۰ - قطعه
ز تبدیل خزانی و بهاری
فزاید عاقلان را هوشیاری
که دارد زندگانی مرک در پی
اگرچه مردمند از آن فراری
فلک با کس نیابد یک قدم راست
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۲ - قطعه
چو باید عاقبت رفتن ز دنیا
به دنیا دل نبندد مرد دانا
جهان باشد رباطی کهنه باید
از اینجا بهر منزل شد مهیا
به دنیا بهر عقبی کار میکن
[...]