گنجور

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰

 

ز پیش از آنکه برتابی عنانت

دلم همراه شد با کاروانت

همی سوزد در آتش از غم آن

که باد سرد یابد گلستانت

ز بیم آنکه در ره رنج یابد

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱

 

ترا تا دل بسان سنگ باشد

مرا هم دل بدینسان تنگ باشد

منم کز نام عشقت فخر دارم

ترا تا کی ز نامم ننگ باشد

چه گوئی وقت صلح ما نیامد

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹

 

نه جان در کار عشقت کردم آخر

نه مهرت را به جان پروردم آخر

جهانی غم به امید تو خوردم

نگوئی کی ز تو برخوردم آخر

گرفتم نیستم در خورد وصلت

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷

 

دلم خون گشت و دلداری ندارم

غمم خون خورد و غمخواری ندارم

گرانبارم ز خود وز خلق کس نیست

کزو بر جان و دل باری ندارم

گلی نشکفت در گلزار گیتی

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸

 

بیا متاب ار زلف پرتابت بگیرم

مجوش ار جزع پرجوشت ببوسم

سفر کردم مگر چون بازگردم

به پرسش خوش در آغوشت ببوسم

مرا بر دوش خوش بد بار اندوه

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱

 

ز عشقت سینه پر سوز دارم

دلی از درد مهرت روز دارم

ز درد و حسرت وصل تو در دل

هزاران ناوک دلسوز دارم

چرا شمع طرب نفروزم از جان

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷

 

امید از وصل تو نتوان بریدن

کمان عشق تو نتوان کشیدن

مرا روزی شود وصل تو لیکن

ندانم کی به من خواهد رسیدن

یقینم کز چنان شیرین زبانی

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲

 

بیا کز جان و دل به در خوری تو

بیا کز زندگانی خوشتری تو

به قد سروی به بر نسرین به رخ گل

مگر باغ و بهاری دیگری تو

اگر نوری چرا از دیده دوری

[...]

مجد همگر
 

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶

 

گرفتم رای پیوندی نداری

به عشوه هم زبان بندی نداری

به لابه تا کی ات گویم مرا باش

بگو آری که سوگندی نداری

امید آرزو از تو که دارد

[...]

مجد همگر