مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲
زهی باغ زهی باغ که بشکفت ز بالا
زهی قدر و زهی بدر تبارک و تعالی
زهی فر زهی نور زهی شر زهی شور
زهی گوهر منثور زهی پشت و تولا
زهی ملک زهی مال زهی قال زهی حال
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۳
میندیش میندیش که اندیشه گریها
چو نفطند بسوزند ز هر بیخ تریها
خرف باش خرف باش ز مستی و ز حیرت
که تا جمله نیستان نماید شکریها
جنونست شجاعت میندیش و درانداز
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴
زهی عشق زهی عشق که ما راست خدایا
چه نغزست و چه خوبست و چه زیباست خدایا
از آن آب حیاتست که ما چرخ زنانیم
نه از کف و نه از نای نه دفهاست خدایا
یقین گشت که آن شاه در این عرس نهانست
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵
زهی عشق زهی عشق که ما راست خدایا
چه نغزست و چه خوبست و چه زیباست خدایا
چه گرمیم چه گرمیم از این عشق چو خورشید
چه پنهان و چه پنهان و چه پیداست خدایا
زهی ماه زهی ماه زهی بادهٔ همراه
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۹
بیایید بیایید که گلزار دمیدهست
بیایید بیایید که دلدار رسیدهست
بیارید به یک بار همه جان و جهان را
به خورشید سپارید که خوش تیغ کشیدهست
بر آن زشت بخندید که او ناز نماید
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۶
بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید
در این عشق چو مردید همه روح پذیرید
بمیرید بمیرید و زین مرگ مترسید
کز این خاک برآیید سماوات بگیرید
بمیرید بمیرید و زین نفس ببرید
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۷
برانید برانید که تا بازنمانید
بدانید بدانید که در عین عیانید
بتازید بتازید که چالاک سوارید
بنازید بنازید که خوبان جهانید
چه دارید چه دارید که آن یار ندارد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۸
ملولان همه رفتند در خانه ببندید
بر آن عقل ملولانه همه جمع بخندید
به معراج برآیید چو از آل رسولید
رخ ماه ببوسید چو بر بام بلندید
چو او ماه شکافید شما ابر چرایید
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳۴
مکن یار مکن یار مرو ای مه عیار
رخ فرخ خود را مپوشان به یکی بار
تو دریای الهی همه خلق چو ماهی
چو خشک آوری ای دوست بمیرند به ناچار
مگو با دل شیدا دگر وعده فردا
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۷۲
دگربار دگربار ز زنجیر بجستم
از این بند و از این دام زبون گیر بجستم
فلک پیر دوتایی پر از سحر و دغایی
به اقبال جوان تو از این پیر بجستم
شب و روز دویدم ز شب و روز بریدم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۷۳
بیایید بیایید به گلزار بگردیم
بر این نقطه اقبال چو پرگار بگردیم
بیایید که امروز به اقبال و به پیروز
چو عشاق نوآموز بر آن یار بگردیم
بسی تخم بکشتیم بر این شوره بگشتیم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۷۴
حکیمیم طبیبیم ز بغداد رسیدیم
بسی علّتیان را ز غم بازخریدیم
سَبَلهای کَهُن را، غم بیسر و بُن را
ز رگهاش و ز پیهاش به چنگاله کشیدیم
طبیبان فصیحیم که شاگرد مسیحیم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۷۵
بجوشید بجوشید که ما بحر شعاریم
بجز عشق به جز عشق دگر کار نداریم
در این خاک در این خاک در این مزرعه پاک
بجز مهر به جز عشق دگر تخم نکاریم
چه مستیم چه مستیم از آن شاه که هستیم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۷۶
طبیبیم حکیمیم طبیبان قدیمیم
شرابیم و کبابیم و سهیلیم و ادیمیم
چو رنجور تن آید چو معجون نجاحیم
چو بیمار دل آید نگاریم و ندیمیم
طبیبان بگریزند چو رنجور بمیرد
[...]