حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۷
چراغ روی تو را شمع گشت پروانهمرا ز حال تو با حال خویش پروا نه
خرد که قید مجانین عشق میفرمودبه بوی سنبل زلف تو گشت دیوانه
به بوی زلف تو گر جان به باد رفت چه شدهزار جان گرامی فدای جانانه
من رمیده ز غیرت ز پا فتادم دوشنگار خویش چو دیدم به دست بیگانه
چه نقشها که […]

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۱۲
چو مست روی توام ای حکیم فرزانهبه من نگر تو بدان چشمهای مستانه
ز چشم مست تو پیچد دلم که دیوانه استکه جنس همدگر افتاد مست و دیوانه
دل خراب مرا بین خوشی به من بنگرکه آفتاب نظر خوش کند به ویرانه
بکن نظر که بدان یک نظر که درنگریدرختهای عجب سر کند ز یک دانه
دو چشم تو […]

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲۸
پدید نیست اسیران عشق را خانهکجاست بند؟ که صحرا گرفت دیوانه
چنان ز فرقت آن آشنا بنالیدمکه خسته شد جگر آشنا و بیگانه
نخست گفتمت: ای دل، به دام آن سر زلفمرو دلیر، که بیرون نمیبری دانه
چه سنگ غصه که بر سر زنم حسودان را!گرم رسد به دو زلف تو دست چون شانه
به نقدم از همه آسایشی […]

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۷
شدم ز مدرسه و خانقاه بیگانه
سر نیاز من و آستان میخانه
صدای ذکر ریایی نمی دهد ذوقی
خوشا نوای نی و نعره های مستانه
ز شیخ شهر چه می پرسی و محاسن او
که شرح آن نتواند به صد زبان شانه
کجاست ساقی پیمان شکن که بفروشیم
متاع توبه و تقوا به یک دو پیمانه
ز عشق گوی که افسانه ای ازین […]

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۷
خوش آنکه بود ز تو خانه ام پریخانه
کجا شدی که شدم بی رخ تو دیوانه
ز آشنایی عشقت چه حاصل است مرا
جز آنکه گشته ام از صبر و هوش بیگانه
حدیث وصل تو هر شب ز هوش می بردم
به خواب می کشد آری سماع افسانه
به اوج کنگره وصل چون کند پرواز
چنین که شمع زد آتش به بال […]

ملکالشعرای بهار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱
علیالصباح که بر طرهات زنی شانه
هزار نافه گشایی میان کاشانه
گر از بهشت گریزدکسی رواست بسی
که هست چونتوبهشتی رخیش درخانه
کسان زنند به دیوانگیم طعنه و من
برآن که از غم عشق تو نیست دیوانه
کجا برون روی ای مهر دوست از دل من
که گنج را نسزد جای جز به ویرانه
کنون که وصل میسر نمیشود باری
من و فراق تو […]
