گنجور

 
اسیری لاهیجی

منم ز شوق جمال تو مست و دیوانه

بملک عشق و جنونم عجایب افسانه

شنیده ام رخ ساقی توان بمستی دید

ز کنج صومعه زین رو شدم به میخانه

بوصل دوست چو خواهی که آشنا گردی

ببایدت شدن اول ز خویش بیگانه

ز خود پرستی و هستی دلم بجان آمد

بگو که ساقی مستان بیار پیمانه

همیشه بیخود وبیمار و مست و مخمورم

ز سحر غمزه فتان و چشم مستانه

همه گدا نتوان بود وقت آن آمد

که در جهان علمی برکشیم شاهانه

چه بار عشق نهی گفتمش بجان خراب

بگفت گنج نهان میکنم بویرانه

غم فراق تو بگذشت و جان و دل وارست

رسید نوبت شادی ز وصل جانانه

ز زهد و دین و ز دنیا بشو اسیری دست

درآ بکوی خرابات عشق مستانه

 
 
 
مسعود سعد سلمان

تبارک الله ازین بخت و زندگانی من

که تا بمیرم زندان بود مرا خانه

اگر شنیدمی از دیگران حکایت خود

همه دروغ نمودی مرا چو افسانه

چو من مهندس دیدی که کردی از سمجی

[...]

مولانا

چو مست روی توام ای حکیم فرزانه

به من نگر تو بدان چشم‌های مستانه

ز چشم مست تو پیچد دلم که دیوانه است

که جنس همدگر افتاد مست و دیوانه

دل خراب مرا بین خوشی به من بنگر

[...]

اوحدی

پدید نیست اسیران عشق را خانه

کجاست بند؟ که صحرا گرفت دیوانه

چنان ز فرقت آن آشنا بنالیدم

که خسته شد جگر آشنا و بیگانه

نخست گفتمت: ای دل، به دام آن سر زلف

[...]

ابن یمین

پدر که رحمت حق بر روان پاکش باد

ز من دریغ نمیداشت پند پیرانه

چه گفت گفت که جان پدر نصیحت من

اگر قبول کنی اینت پند فرزانه

تو باز سدره نشینی فلک نشیمن تست

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از ابن یمین
حافظ

چراغ روی تو را شمع گشت پروانه

مرا ز حال تو با حال خویش پروا نه

خرد که قید مجانین عشق می‌فرمود

به بوی سنبل زلف تو گشت دیوانه

به بوی زلف تو گر جان به باد رفت چه شد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه