گنجور

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۷

 

سحرگه آن صنم سرو قد شتاب زده

درآمد از در ابن یمین شراب زده

عرق نشسته ز می بر عذار نازک او

چنانکه بر ورق یاسمین گلاب زده

شکنج طره او بر رخش فتاده چنانک

[...]

۸ بیت
ابن یمین
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۱

 

درِ سرای مغان رفته بود و آب زده

نشسته پیر و صلایی به شیخ و شاب زده

سبوکشان همه در بندگیش بسته کمر

ولی ز تَرک کُله چتر بر سحاب زده

شعاع جام و قدح نور ماه پوشیده

[...]

۱۲ بیت
حافظ
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴۲

 

زهی ز عارض تو گلرخان حجاب زده

شکسته رنگ چو گلهای آفتاب زده

رخ تو گلشن حسن است و نرگس مستت

میان لاله و نسرین فتاده خواب زده

من از لب تو خرابم همآن دوای منست

[...]

۵ بیت
اهلی شیرازی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت دوم » بخش اول - قسمت اول

 

در سرای مغان رفته بود و آب زده

نشسته پیرو صلائی به شیخ و شاب زده

سبوکشان همه در بندگیش بسته کمر

ولی ز ترک کله ضمه برسحاب زده

گرفته ساغر عشرت فرشته ی رحمت

[...]

۷ بیت
شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت دوم » بخش اول - قسمت اول

 

در سرای مغان رفته بود و آب زده

نشسته پیرو صلائی به شیخ و شاب زده

۲ بیت
شیخ بهایی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۴

 

چه غم ز حادثه آن را که شد شراب زده

که برق، دست ندارد به کشت آب زده

درین چمن بجز آشفتگی نصیبی نیست

مرا که آب چو گل می کند شراب زده

چه مقصد است ندانم عبث درین وادی

[...]

۷ بیت
سلیم تهرانی
 

صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۰۷

 

عرق به برگ گلت می دود شتاب زده

نگاه گرم که این نقش را بر آب زده؟

چه خانه ها که رساند به آب، طوفانش

رخی که از نگه گرم شد گلاب زده

ز خنده اش جگر آفتاب می سوزد

[...]

۱۵ بیت
صائب
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۵

 

من به قلزم می خیمه چون حباب زده

قدح به میکده عشق بی‌حساب زده

ز زور باده عشق بتان شهرآشوب

چو موج غوطه به دریای اضطراب زده

گهی به روی زمین چون غبار افتاده

[...]

۸ بیت
مشتاق اصفهانی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۸۱۶

 

رسید از عرق آن شاخ گل گلاب زده

چو لاله عارض گلبرگش آفتاب زده

روان ز هر رگ مویش می مغانهٔ ما

سر از چغانه خوش و طره مشک ناب زده

نهال سرشکن سرو قامتان چمن

[...]

۱۲ بیت
حزین لاهیجی
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۸

 

بر آتش دلم آن مه ز مهر آب زده

ویا به عارض گلرنگ خودگلاب زده

چه تیغ ها که ز مژگان کشیده بر مریخ

چه طعنه ها که زطلعت برآفتاب زده

منجم آمد وگفتا نبودوقت خسوف

[...]

۱۲ بیت
بلند اقبال