گنجور

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۳ - فخریه

 

گره‌گشایِ سخن، خامهٔ توانِ من است

خزانه‌دارِ روان، خاطرِ روانِ من است

کشید زینِ من، این دیزهٔ هلال‌رکاب

از آنک شهپرِ روح‌القدس، عِنانِ من است

کنار و آستیِ کان چو بحر، پُر دُر شد

[...]

۱۲ بیت
اثیر اخسیکتی
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۱

 

نتیجه‌ای که ز افکارِ نیم‌جانِ من است

وَبالِ چشم و دماغ و تن و توانِ من است

به روزنامهٔ سودایِ من، چنین مَنِگَر

مدادِ او، همه، از مغزِ استخوانِ من است

روانیِ سخن از سرعتِ تَفَکُّر نیست

[...]

۲۳ بیت
حکیم نزاری
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۰

 

ز بس که گوش جهانی پر از فغان من است

به شهر بر سر هر کوی داستان من است

ز بیدلی، اگرم جان رود، عجب نبود

چو دل نمی دهدم آنکه دلستان من است

دعای عمر کنندم، ولی قبول مباد

[...]

۱۰ بیت
امیرخسرو دهلوی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴

 

ز دل زبانه آتش که در دهان من است

به شرح داغ دل آتشین زبان من است

به سان اره بنه تیغ خویش بر فرقم

به جرم آنکه به صد رخنه ز استخوان من است

کنی به داغ نشان سگان خود وین داغ

[...]

۹ بیت
جامی
 

امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۵۲ - تتبع میر

 

خیال مغبچگان تا درون جان من است

بکوی دیر مغان ناله و فغان من است

کمند زلف بتی این که ساختم زنار

درون دیر بهر بزم داستان من است

به بین بصافی ساغر درو به حمرت می

[...]

۹ بیت
امیرعلیشیر نوایی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » اشعار ترکیبی » شمارهٔ ۸ - مخمس

 

ز دست ناله سگ او بقصد جان من است

یقین که ناله من دشمن نهان من است

معاشران همه رادست بر دهان من است

زبسکه گوش جهانی پر از فغان من است

۲ بیت
اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » اشعار ترکیبی » شمارهٔ ۸ - مخمس

 

بشهر بر سر هوی کوی داستان من است

مگر فتیله او مغز استخوان من است

مرا چو زنده نمیخواهد آنکه جان من است

چو دل نمیدهدم آنکه دلستان من است

ز دورییی که میان تو و میان من است

[...]

۷ بیت
اهلی شیرازی
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶

 

شکفت غنچه ولی موسم خزان من است

فروغ عارض گل برق آشیان من است

چنان نهفته‌ام اسرار عشق را، که لبم

خبر نیافت که نام که بر زبان من است

زبان بسته به اشک روان گذاشت سخن

[...]

۸ بیت
کلیم
 

صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۳۰

 

زبان شکوه من چشم خونفشان من است

چو طفل بسته زبان گریه ترجمان من است

مرا به حرف کجا روز حشر بگذارد؟

ز شرم حسن تو بندی که بر زبان من است

به داستان سر زلف کوتهی مرساد!

[...]

۸ بیت
صائب
 

صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۳۱

 

شراب کهنه که روشنگر روان من است

مصاحب من و پیر من و جوان من است

ز فیض بیخودی از هر دو کون آزادم

خط پیاله ز غم ها خط امان من است

ز انفعال گنه دل نمی توان برداشت

[...]

۱۶ بیت
صائب
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱

 

منم که وصف تو آرایش بیان من است

حلاوت سخنت قوت زبان من است

سراغ منزلم از گلستان چه می‌پرسی

بلند شعله ز هرجا شد آشیان من است

شهید عشق تو جاوید زنده می‌ماند

[...]

۷ بیت
قصاب کاشانی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۱

 

چه دولتی است که دردت نصیب جان من است!

همای تیر تو را، طعمه استخوان من است

تو خود به پرسش من لعل جانفزا بگشا

که قفل خامشی عشق، بر زبان من است

چه شدکه دسترس سیرگلبشانم نیست؟

[...]

۶ بیت
حزین لاهیجی