گنجور

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۷۷

 

خوش است صحنک بغرای پر ز قیمه صباح

گشای این در دولت برویم ای فتاح

به کارخانه حلواگران نگاهی کن

که نور مشعله زلبیاست چون مصباح

در آن زمان که شود معده پر ز نان و عسل

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۷۸

 

مرا ز آدم خاکی چو ضم بود میراث

کجاست دامن ساقی کزو رسم به غیاث

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۷۸

 

مرا ز آدم خاکی چو نان بود میراث

کجاست گرده بریان کزو رسم به غیاث

دو یار همدم و یک مسلقی و بریانی

سعادتی است که ثانی شد این طریق ثلاث

بود چو حادثه ای این گرسنگی مهلک

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۷۹

 

کتابه ای ز مسیحا بر این کهن دیرست

که نا امید نباشی که عاقبت خیرست

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۷۹

 

دلم که در پی بغرا همیشه در سیر است

چه پخته کار غنیمی که داعی خیرست

دل گرسنه من دوش گفت با بریان

درآ در آی که این خانه خالی از غیرست

چرا رود سوی مطبخ روان دل من گفت

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۸۲ - جواب

 

ز مطبخی سخن خوش رسید در گوشم

که لذتش به همه کاینات نفروشم

بیا که پخته شد اکنون مزعفر و حبشی

ز حد گذشت ز اندازه تا به کی جوشم

ز اشتیاق و تمنای صحنک بغرا

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۹۵

 

دریچه ای ز بهشتش به روی بگشایی

که بامداد پگاهش تو روی بنمایی

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۹۵

 

به صبحدم چو سر دیگ کله بگشایی

ز بوی خوش همه آفاق را بیارایی

چنان ربوده دل از من جمال نان تنک

که نیست یک نفسم طاقت شکیبایی

چو هست طلعت جانبخش بکسمات لطیف

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۹۸

 

ز ما که دعوتیانیم شوق بغرا پرس

طریق پختن آش و حلیم و حلوا پرس

مرا که بیخود و سرمست دیگ ماچانم

ز پنج اشکنه و کله و ز گیپا پرس

به صد زبان چو توانی حدیث بریان گوی

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۰۴

 

خدنگ غمزه و ابرو کمان به هم دارد

اگر کشد من بیچاره را چه غم دارد

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۰۴

 

کسی که دیگ پر از گوشت سر به دم دارد

اگر مراعت قومی کند چه غم دارد

به صحن قلیه برنجی چو راه یافت کسی

دلا بگوی مر او را که مغتنم دارد

دو گرده دارد و یک بره مطبخی چو به پیش

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۰۷

 

کسی که دیده بود آن نگار را رقاص

عجب مدار که گردد ز درد غصه خلاص

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۰۷

 

به صحن دیگ چو بغرای میده شد رقاص

کسی که دید ز اندوه جوع گشت خلاص

درست قلیه و بغرا صدف به چنگ آور

به بحر کاسه هر آن دست گر شود رقاص

اگر چه دعوت عام است لیک پندارم

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۱۱

 

صبا به تهنیت پیر می فروش آمد

که موسم گل و نسرین و ناز و نوش آمد

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۱۱

 

چو دیگ قلیه برنجم سحر به جوش آمد

دل رمیده من ساعتی به هوش آمد

ز شوق نان تنک بین که مرغ بریان باز

به روی آتش سوزنده در خروش آمد

مرا ز دختر گیپا تعجبی است به دل

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۱۴

 

کسی که دیده بود آن نگار رعنا را

عجب عجب که ملامت کند دل ما را

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۱۴

 

در آن زمان که کنی ساز دیگ بغرا را

ز غم خلاص کنی گشنه های شیدا را

به روی صحنک پالوده چیست این آرا

«به خط و خال چه حاجت جمال زیبا را»

ز نان گرم شود زنده این دل مرده

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۱۶

 

دلم به درد و غم عشق مبتلی تا کی

ز شوق زلف تو در دام صد بلا تا کی

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۱۶

 

مرا به سینه تمنای ماس وا تا کی

دلم به صحنک پالوده مبتلی تا کی

کنون به دهر چو ماقوت نیست صابونی

به سینه ولوله شوق زلبیا تا کی

شدند جلبک و روغن به تابه اندر تحت

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۱۷

 

نصیب ما ز می لعل دوست گشته خمار

کنیم جان به سر و کار عشق آخر کار

صوفی محمد هروی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode