گنجور

 
صوفی محمد هروی

کسی که دیده بود آن نگار رعنا را

عجب عجب که ملامت کند دل ما را

در جواب او

در آن زمان که کنی ساز دیگ بغرا را

ز غم خلاص کنی گشنه های شیدا را

به روی صحنک پالوده چیست این آرا

«به خط و خال چه حاجت جمال زیبا را»

ز نان گرم شود زنده این دل مرده

ببین به صورت او معنی مسیحا را

به دعوتی چو رسیدی بیا غنیمت دان

به کس نداد چو چرخ اختیار فردا را

کجا به صحبت سنبوسه ره برد آسان

به فکر، کس بگشاید مگر معما را

به عمر خود ننهد او بخور بر آتش

کسی که بشنود از دور بوی گیپا را

به کاینات برابر نمی کند صوفی

جمال گرده بریان و شیر خرما را

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode