گنجور

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۹۰

 

عزیز کرد مرا باز در محل قبول

ظهیر دولت شاه و شهاب دین رسول

چنان شنید ز من شعر، کاحمد مختار

شنید وحی ز روح‌الامین به وقت نزول

چو در ستایش او لفظ من مکرر شد

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قطعات » شمارهٔ ۱۶

 

عزیز کرد مرا در محل عز و قبول

ظهیر دولت شاه و شهاب دین رسول

چنان شنید زمن شعر، کاحمد مختار

شنید وحی ز روح‌الامین به وقت نزول

چو در ستایش او لفظ من مکرر شد

[...]

امیر معزی
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱۶ - در مدح شهاب الدین خالص

 

همیشه روز تو چون عید و روزه ات مقبول

دلت بطاعت و دستت بمکرمت مشغول

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۷۸

 

زنفس او به لطافت همی رسند نفوس

ز عقل او متحیر همی شوند عقول

به گاه عزم دلیر و به گاه حزم حذور

گه غضب متانی، به گاه عفو عجول

مدار علم و عمل بر لطافتش مقصور

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قطعات » شمارهٔ ۲۴

 

نه وعده و نه پیام و نه نامه و نه رسول

بدین دلیل نباشد مرا امید قبول

امید وصل تو دارم همی و حاصل نیست

زفرقت تو امید مرا امید حصول

ادیب صابر
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۰

 

من ایستاده‌ام اینک به خدمتت مشغول

مرا از آن چه که خدمت قبول یا نه قبول

نه دست با تو درآویختن نه پای گریز

نه احتمال فراق و نه اختیار وصول

کمند عشق نه بس بود زلف مفتولت

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۱

 

نشسته بودم و خاطر به خویشتن مشغول

در سرای به هم کرده از خُروج و دُخول

شب دراز دو چشمم بر آستان امید

که بامداد در حجره می‌زند مَأمول

خمار در سر و دستش به خون هشیاران

[...]

سعدی
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۷

 

نشسته ام به خیالی که می پزم مشغول

سری ز عقل نفور و دلی ز خلق ملول

در اوفتاده به گردابِ فکر و قلزمِ عشق

که نه نهایتِ عرضش بود نه غایتِ طول

ولایتی که به دیوانگانِ عشق دهند

[...]

حکیم نزاری
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۸۵

 

مرا که نیست بخاک درت امید وصول

کجا بمنزل قربت بود مجال نزول

اگر وصال تو حاصل شود بجان بخرم

ولی عجب که رسد کام بیدلان بحصول

چنین شنیده ام از پرده ساز نغمه ی شوق

[...]

خواجوی کرمانی
 

کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۷۲

 

زفاقه ره پر محنت و عذاب سفر

طباع مردم دانا بغایت است ملول

که از ملال به بیتی نمی کنند شروع

که تا نخست به بیتی نمی کنند نزول

در ابتلای سفر من قصیده گفتم

[...]

کمال خجندی
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۶

 

اگر به کویِ تو باشد مرا مَجالِ وصول

رَسَد به دولتِ وصلِ تو کارِ من به اصول

قرار برده ز من آن دو نرگسِ رَعنا

فَراغ برده ز من آن دو جادو‌یِ مَکحول

چو بر درِ تو منِ بینوا‌یِ بی زر و زور

[...]

حافظ
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۰

 

خدای را چو ندانی، چه فقه و چه معقول؟

بدوست راه نبردی، مگو حدیث فضول

ز آفتاب جهانتاب عشق گرم شدیم

فراغتیم ز عالم، چه جای رد و قبول؟

سخن ز ممکن و محدث مگو، ز واجب گو

[...]

قاسم انوار
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۶

 

بیا که فصل بهار است و محتسب معزول

معاشران به فراغت به کار خود مشغول

بیا بیا که صفا در پی صفاست همه

حریف ساده، می بی غش و قدح مصقول

شراب لعل ز جام بلور کش که به هم

[...]

جامی
 

رضی‌الدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸

 

بهوش باش که در بارگاه رد و قبول

کمال عین ذواتست و فصل عین فصول

اگر قبول و گر رد کنی خلاصم کن

شدم هلاک ز ماخولیای رد و قبول

دچار او نشدم تا ز خویش برگشتم

[...]

رضی‌الدین آرتیمانی
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۵

 

نخست عشق به میخانه کرد نزول

به گرد مدرسه گردیدنست نامعقول

ز راه ضربت دستست رقص بی حالان

سماع عشق نخیزد مگر ز اصل اصول

کمینه بوالعجبی، در دیار عشق این است

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۶

 

کتاب خوانده شد و، شبهه‌ای نشد مغفول

به هیچ مسئله خاطر نمی‌شود مشغول

اگر رسوم ادب شد زیاد ما چه عجب

شدیم پیر به تعلیم کودکان فضول

فقیر مدرسه و خانقاه، کم رزق است

[...]

نظیری نیشابوری
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۵۸

 

جدا ز دولت وصلش به گریه ام مشغول

به سبحه است سر و کار عامل معزول

به آب تا نرساند روان نمی‌گردد

به خانه‌ای که کند قهرمان عشق نزول

سپهر دشمن جان‌های آرزومندست

[...]

صائب تبریزی
 

فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷

 

اگر به کوی امامم بود مجال وصول

رسد به دولت وصلش نوای من به حصول‏

من شکسته بی‏دست و پا به درگه او

به هیچ باب ندارم ره خروج و دخول‏

کجا روم چکنم حال دل کرا گویم

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷

 

اگر به کوی امامم بود مجال وصول

رسد به دولت وصلش نوای من به حصول‏

من شکسته بی‏دست و پا به درگه او

به هیچ باب ندارم ره خروج و دخول‏

کجا روم چکنم حال دل کرا گویم

[...]

فیض کاشانی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۲

 

دلی که عشق بود در طبیعتش مجبول

کجا عدول نماید به حکمت معقول

گرم چو شمع بسوزی من آن نخواهم بود

که با حضور تو خاطر کنم بخود مشغول

گهی بمردم و گه زنده گشتمی ورنه

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode