گنجور

عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۸۸

 

بکوه ساوه (ساده) ز تو مرگ بر نخواهد گشت

همی دراید در روی تو از آن آژنگ

اگر نخواهی بر دشت ساوه شو بنشین

وگر بخواهی درشو بقلعۀ بشلنگ

عنصری
 

عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۸۹

 

به هیچ در نروی تا در آن نیابی سود

به هیچکس نروی تا در آن نبینی رنگ

عنصری
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۵ - در ذکر شکارگاه و شکار کردن سلطان محمود غزنوی گوید

 

خدایگان جهان خسرو بزرگ اورنگ

بر آوردندهٔ نام و فرو برندهٔ ننگ

شَهِ ستوده به نام و شه ستوده به خوی

شهِ ستوده به بزم و شهِ ستوده به جنگ

چو آفتاب سر از کوه باختر بر زد

[...]

فرخی سیستانی
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۶ - در مدح سلطان محمدبن سلطان محمود گوید

 

مرا سلامت روی تو باد ای سرهنگ

چه باشدار بسلامت نباشد این دل تنگ

دلم به عشق تو در سختی و عنا خو کرد

چنانکه آینه زنگ خورده اندر زنگ

ازین گریستن آنست امید من که مگر

[...]

فرخی سیستانی
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۸ - در مدح امیر ابو یعقوب یوسف بن ناصر الدین گوید

 

همی بنفشه دمد گرد روی آن سرهنگ

همی به آینه چینی اندر آید زنگ

از آن بنفشه که زیر دو زلف دوست دمید

بسی نماند که بر لاله جای گردد تنگ

اگر بنفشه فروشی همی بخواهم کرد

[...]

فرخی سیستانی
 

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۳۱

 

ز موج دریا این آبر آسمان آهنگ

کشیر رایت پروین نمای بر خرچنگ

مشعبد آمد پروین او ، که در دل کوه

چو وهم مرد مشعبد همی نماید رنگ

سپهر رنگین زو گشت کوه سیم اندود

[...]

ازرقی هروی
 

منوچهری » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۴۱

 

شبی دراز، می سرخ من گرفته به چنگ

میی بسان عقیق و گداخته چون زنگ

به دست راست شراب و به دست چپ زلفین

همی‌خوریم و همی بوسه می‌دهیم به دنگ

نبیذ و بوسه تو دانی همی چه نیک بود

[...]

منوچهری
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷۶ - ستایش یکی از فرمانروایان

 

ایا فروخته از فر و طلعتت او رنگ

زدوده رای تو ز آیینه ممالک زنگ

بلند رای تو خورشید گنبد دولت

خجسته نام تو عنوان نامه فرهنگ

ز نور رای تو مانند روز گردد شب

[...]

مسعود سعد سلمان
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۷۶

 

خدایگان جهانی و شاه با فرهنگ

به عدل چون عمری و به هوش چون هوشنگ

نه‌ای بهار و بهاری چو کرد خواهی بزم

نه‌ای هژیر و هژیری چو کرد خواهی چنگ

خدنگ فخرکند بر درخت صندل و عود

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۷۷

 

شراب باید و آتش رباب باید و چنگ

که روز فاخته گونه است و خاک غالیه رنگ

نصیب تن‌ کنم آتش نصیب روح شراب

نصیب گوش خروش رباب و نالهٔ چنگ

نصیب دیده و دل چهر و مهر یار کنم

[...]

امیر معزی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۳۹ - در مدح جوانی موفق الدین لقب که گویا سمت دبیری در عراق و خراسان داشته است گوید

 

به صلح کوش و مکن با من ای نگارین جنگ

به جنگ جستن من چند تیز داری چنگ

به کبر همچو پلنگی به چشم چون آهو

گر آهوی ز چه معنی است با تو کبر پلنگ

کژ است وعده تو با تو راست شاید گفت

[...]

قوامی رازی
 

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۱۷ - از ترکیب بندی است در توحید و مناجات و پند و موعظت و منقبت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم

 

تو راست در دو جهان صنعهای رنگارنگ

به آسمان و زمین داده ای شتاب و درنگ

ز امر تو که ز سرما چو سنگ باشد آب

ز صنع تو که ز گرما چو آب گردد سنگ

به تیر ماه دهی میوه های گوناگون

[...]

قوامی رازی
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۱ - در مدح شهاب الدین خالص

 

زهی ز فر تو سر سبز چرخ مینارنگ

ز مقدم تو سپاهان گرفته صد اورنگ

خلاصه همه عالم شهاب دین خالص

که مثل او ننماید سپهر آینه رنگ

فلک ز قدر تو اندخته بسی رفعت

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۴۸

 

چو زهره وقت صبوح از افق بسازد چنگ

زمانه تیز کند ناله مرا آهنگ

جفای چرخ بگیرد مرا به سختی نای

وفای یار در آویزدم ز دامن چنگ

برد زمانه ناساز از سرم بیرون

[...]

ظهیر فاریابی
 

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۲۱ - و قال ایضاً یمدحه

 

خدایان صدور جهان شهاب الدّین

که مملکت ز شکوه تو می بر داورنگ

تویی که تا قلم تست نوک غمزۀ ملک

با بروان کمان در نیامدست آژنگ

زرشک حلم تو طیّاش سدّ اسکندر

[...]

کمال‌الدین اسماعیل
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۲۷

 

تتار اگر چه جهان را خراب کرد به جنگ

خراب گنج تو دارد چرا شود دلتنگ

جهان شکست و تو یار شکستگان باشی

کجاست مست تو را از چنین خرابی ننگ

فلک ز مستی امر تو روز و شب در چرخ

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۲۸

 

حریف جنگ گزیند تو هم درآ در جنگ

چو سگ صداع دهد تن مزن برآور سنگ

به خویش آی و چنین خویش را خلاوه مکن

که اینت گوید گولست و آنت گوید دنگ

چه دست باشد کز رو مگس نداند راند

[...]

مولانا
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۶

 

مکن فراخ‌رَوی در عمل، اگر خواهی

که وقتِ رفعِ تو، باشد مجالِ دشمن تنگ

تو پاک باش و مدار از کس، ای برادر، باک

زنند جامهٔ ناپاک گازُران بر سنگ

سعدی
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۷۵۲

 

مرا مکابره کشته ست بی خصومت و جنگ

به جفتِ چشمِ سیاه آن نگارِ سبز آرنگ

سمن سُرین غزلی چون غزالِ دست آموز

و لیک بر عقبش می رود رقیبِ پلنگ

ربوده گویِ ملاحت به زلفِ چون چوگان

[...]

حکیم نزاری
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۵

 

اگرچه دور بود از تو مه به صد فرسنگ

دهان نو به شکر نسبتی است ننگا ننگ

پوش رخ که غلو کرد خط زنگارین

چو دور شد ز نظرها بگیرد آینه زنگ

به راه عشق گرت پای بشکند صوفی

[...]

کمال خجندی
 
 
۱
۲
۳